
عشق برای انسان، فقط یه حس لحظهای یا یه رابطه دوطرفه نیست.
عشق، یه درک عمیقِ.
درکی از بودنِ "دیگری"، فارغ از سود و زیان.
عشق یعنی بتونی چشمهات رو ببندی، ولی قلبت هنوز ببینه…
عشق از دید ما آدما، ترکیبیه از گرما، درد، اشتیاق و ترس.
آره… عشق ترس داره.
ترس از دست دادن، ترس شنیده نشدن،
ولی با همه اینا، باز هم دل میدی…
چون عشق، اون چیزیه که به زندگی معنی میده،
نه حساب بانکی، نه موقعیت اجتماعی… بلکه یه حس بیدلیل ولی عمیق.
ما آدمها وقتی عاشق میشیم، انگار یه لایه دیگه به بودنمون اضافه میشه.
صبورتر میشیم… شنواتر… حتی قویتر.
شاید همین باعث میشه عشق، بهترین نسخه ما رو بیرون بکشه.
عشق یعنی بخوای، ولی وابسته نباشی.
یعنی حاضر باشی کسی رو آزاد بذاری،
حتی اگه نبودنش درد داشته باشه…
چون عشق، کنترل نیست.
عشق، آزادیه.
عشق یعنی با تمام کموکاستیهای طرف مقابل،
بازم بتونی بهش احترام بذاری… حتی اگه انتخابت نباشه.
ما گاهی فکر میکنیم عشق فقط به دو نفر مربوطه،
ولی عشق توی یه نگاه مادر به بچهاشه،
توی اشک یه دوست که بغضتو میفهمه،
یا حتی توی لحظهای که با خودت رو در صلحی…
آره… عشق با خودت بودن هم یه جور عشقه.
عشق، نجاتت نمیده،
ولی وقتی توی چاه افتادی،
میتونه دستت رو بگیره…
و حتی اگه نگیری، کنارت میمونه.
و شاید در نهایت:
عشق یعنی کسی رو داشتن توی قلبت،
نه برای اینکه دنیاتو کامل کنه،
برای اینکه کامل بودن رو یادت بیاره.
اگه با دلت هم صدا بود،خوشحال میشم حست رو برام بنویسی و دنبالم کنی.
با مهر، هانیه رحیمی