
عنوان: پدری یعنی… بیصداترین قهرمان دنیا
به قلم :هانیه رحیمی
پدر…
اسمش ساده است، کوتاه است، ولی سنگینیاش را هیچ واژهای نمیکشد.
او کسیست که درد میکشد و لبخند میزند، خسته میشود و خجالت میکشد بگوید.
او کسیست که شبها دیر میآید، نه از بیمحبتی، که از زیادیِ مسئولیت.
پدر، همان مردیست که کفشهایش پُر از گرد راه است و جیبهایش پُر از آرزوهای ما.
همان دستی که هیچوقت نوازش را کم نکرد، حتی وقتی که خودش نوازش ندید.
همان شانهای که ستون شد، تا ما بتوانیم راست بایستیم.
ما بزرگ شدیم، قد کشیدیم، راه رفتیم،
اما او خم شد… آرام و بیصدا،
تا سایهاش همیشه بالای سرمان بماند.
پدر جان…
تو فقط نان نیاوردی،
تو عزت آوردی، غرور آوردی، ایمان آوردی.
و من… همیشه مدیون سکوت مردانهات خواهم ماند.
اگه حس دلتو گفتم،خوشحال میشم لایک و نظرتو به من بگی و دنبالم کنی!