Fatemeh Rezaei Nasab
Fatemeh Rezaei Nasab
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

تناقض سکوت

دیگر کسی را نمیخواهم. برایم دیگر عشق معنای خاصی ندارد. جز اینکه تنها یک واژه سبک و توخالی است. اما به راستی واژه انسان سبک تر است یا عشق؟ انسان بودن جز کلمه ای بی ارزش نیست. دنیا نیز صرفا یک پوچی تکرار شونده بی معنی است.
بیزار از زندگی کردن و ناگریز از مرگ. نه جایی برای ماندن دارم و نه جایی برای رفتن.و حتی خسته از سکوت و بودن هایش در کنار نبودن هایش. خسته از دنیا و متعلقاتش، آدم هایش و حتی خود. بیزار از صبح و روشنایی،فراری از شب و تاریکی. نه مسیری وجود دارد و نه توانی برای پیدا کردن یا ساختن راه جدیدی باقی مانده است.
بیشترین و تلخ ترین کلمه برایم کلمه بی معنی و آزار دهنده عشق است.در کودکی ام می اندیشیدم که عشق به شدت ارزشمند و جاودان است اما به مرور فهمیدم هر چه به این کلمه بها دادم به همان اندازه بی بها بود. نه دلم میخواهد دنیا ادامه بدهم و نه توانی برای پایان دادنش دارم. خسته ام از تمام تلاش هایی که انجام دادم...اگرچه خود را در رنج و عذاب قرار دادم اگرچه پای خود را رنجه داشتم ولی هیچ چیزی به دست نیاوردم و من ماندم و کوهی از خستگی های بیشمار دنیا که هیچگاه از آنان خلاصی پیدا نکردم و انگار قرار نیست که هیچ گاه به پایان برسد.
حال من مانده ام و تنی رنجور و خسته از تمامی دوران گذشته، تنی ضعیف تر از همیشه برای آینده. به قدری که دیگر این تن خسته حتی کوچکترین توانی برای به دوش کشیدن این روح ندارد. گویی روحم حتی سنگین تر از جسم بی جانم شده است. خسته ار دنیا،خیته از خود، بیزار از آدم ها.
در تناقض ها زندگی کردن برایم دیگر بی معنی شده است. فراری از سکوت و تنهایی ام اما عاشق ترین یار وفادار سکوت و تنهایی ام.
سخت ترین نقطه زندگی دقیقا جایی است که نه توانی برای رفتن باقی مسیر وجود دارد و نه توانی برای پایان دادن مسیر.درست در نقطه‌ای که همه چیز معنی خود را از دست میدهد. سکوت،تنهایی،عشق،زندگی،دنیا،انسان.
افکارم پر از کلمات بی معنی شده است که راهی برای خلاصی از آنان ندارم.
میشود فردایی وجود نداشته باشد؟

بی معنیدنیاسکوت تنهاییعشق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید