مهرانه مهرنام·۲ ماه پیشفاش نمیشود تو را آنچه میان من و توستصدایم میکنی با دهان روحتو من میشنومبا گوش قلبم نگاهم میکنی از گوشه چشمتو من میبینمتاز پشت پلکهایم مرا میبویی با مشام قلبت و من میبویمت با ع…
مهرانه مهرنام·۲ ماه پیشانگار شاخه ای از قلب من در وجود تو میتپدتو از دور میایی و من خیره به قدم هایتانگار شاخه ای از قلب من در وجود تو میتپدبرگ برگ خاطراتم در پاییز چشمانت ورق میخورداز قلب خشکیده امتنها…
مهرانه مهرنام·۲ ماه پیشبعد از این فقط خاطره های نبودنت می ماندما به اندازه ی کافی با هم حرف زده ایم انقدر حرف زده ایم که دیگر حرفی برای گفتن نداریم انقدر که حرفای جدیدمان قطعا تکراری خواهد بود انقدر در…
مهرانه مهرنام·۳ ماه پیشآدم ها بغلی اند ...شاید نمیدانی اما ادم ها بغلی اند و مهم نیس چند سالمان باشد در هر صورت مثل کودکی دنبال اغوش امنی میگردیم که بغلمان کند و ترس هایمان را ذوب ک…
مهرانه مهرنام·۳ ماه پیشعطر موهایم نمی بویی و من میچینم آن رامیدانم که یک روز قدر مرا خواهی دانست قدر موهای بلند و طلایی که سوخت ریخت و خاکستر شد و دیگر نیست تا عطرش را چاشنی مستی ات کنیقدر چشمان روشن…
مهرانه مهرنام·۳ ماه پیشبه چای تلخی با بوی تو بسنده ام ...؟!تمام وجودم هر روز و هر شب تو را صدا میزند چگونه است ڪه نمیشنوے وقتے نزدیڪے چشمانم جز تو نمیبیند چگونه است ڪه نگاهت را از من میگیرے در خواب…
مهرانه مهرنام·۳ ماه پیشفقط جاروی اتاق ها مانده است ...سی سالگی سن غریبیه هم احساس پیری میکنی هم احساس میکنی هنوز جوونی هنوز دیر نشده یا شایدم شده ... تویی و کلی ارزوی خاک خورده رویا هدف و از او…
مهرانه مهرنام·۳ ماه پیشبودن یا نبودن کلیشه ای خفته در بحران ۳۰ سالگیحسی که دارم اینطوریه که به نظر میرسه هیچ جایی تو این دنیای بزرگ برای من نیستیا بهتره بگم هیچ جایگاهی داشتم با خودم فکر میکردم هر کاری بخوام…
مهرانه مهرنام·۳ ماه پیشکفن پوشنمیتونم بگم دلم چقدر شکسته .هیچ مقیاسی نمیتونه توصیفش کنه از حرفاش میشه یه کتاب نوشت دیروز وقتی میخواستیم بریم عروسی فامیل هاش گفتم من لباس…
مهرانه مهرنام·۳ ماه پیشپناهپناه چیزیه که برای من تعریف نشده بی پناه کلمه ایه که همیشه تو ذهنم راجب خودم میاد هیچ کس تو دنیا پناهم نیست گاهی اینقدر حقیرم که از اونی که…