ما به اندازه ی کافی با هم حرف زده ایم
انقدر حرف زده ایم که دیگر حرفی برای گفتن نداریم
انقدر که حرفای جدیدمان قطعا تکراری خواهد بود
انقدر در خواب و بیداری
مخاطب خاص هم بوده ایم که دیگر چیزی از پستوی ذهنمان نمانده که بخواهیم برای هم بگوییم
آنقدر که از کودکی تا بلوغم را شنیده ای
انقدر نزدیکی که انگار همینجایی
انقدر دوری که انگار هرگز نبودی
انقدر نزدیکی که نوشته هایت
جواب کامل سوال های هیچ جا نگفته ی ذهنم است
آنقدر دوری که در نوشته هایت هیچ ردی از پری کوچکی که بعدها خدای باستانی در ان حلول میکرد و فقط تو شاهد این داستان بودی نیست
دلتنگی چه میکند ...
و مهم نیست چند نفر از قلبم گذر کنند
بمانند یا بروند
یا دلم برایشان تنگ شود
یا به هر عنوانی وارد زندگی ام شوند
در نهایت
در پس زمینه ی قلبم
فقط یک چیز تکرار میشود
نام تو
و دلتنگی برای حرف های تکراری برای تو
و تنهایی مطلق
علیرغم شلوغی های مفرط و دعوت نشده
به خلوتگاه روحم ...
از آنهمه عطر بودنت در تمام لحظاتم
فقط خاطره هایت مانده است ....
و بعد از آن هم
فقط خاطره های نبودنت میماند ...
مهرانه مهرنام