
از وسعت تنهاییام آنقدر بگویم
تنها کس من بودی و من هیچکس تو
حسنا محمدزاده
چه سالها که دو فنجان چای منتظرند
دوباره در دل این خانه قند آب کنی
حسنا محمدزاده
زندگی منهای تو مرگ است، پس با این حساب
میتوان نامید ما را نقطهی پایان هم
حسنا محمدزاده
پیشانیام دلتنگ لبهای تو بود اما
هنگام رفتن بوسهی بدرود یادت رفت
حسنا محمدزاده
غم تو موی مرا وقت خواب میبافد
بنا نبود غمت را خیالباف کنی
حسنا محمدزاده
نام تو پیچیده دور تارهای صوتیام
مثل آهنگی قدیمی روی تکرارم هنوز
حسنا محمدزاده
لباس نو نخریدم به شوق آن روزی
که رنگ پیرهنم را تو انتخاب کنی
حسنا محمدزاده
من شدم رود، به شرطی که تو دریا بشوی
راه پر پیچ و خمی طی شده، هستی یا نه؟
حسنا محمدزاده
تو دنیای منی، دنیا حسودی میکند حتی
چرا که نیست از لبخند جانبخش تو دنیاتر
حسنا محمدزاده
از ارتفاع غمی پرت میشوم به خودم
به تکیهگاه نجیبی که پرتگاه شده
حسنا محمدزاده
آخ اگر وا میشد از روی دهانم قفل شرم
میزدم فریاد هرشب، دوستت دارم هنوز
حسنا محمدزاده
شیشههای عینکم تارند وقتی نیستی
با تو هر چیزی قشنگ است و بدونت هیچچیز
حسنا محمدزاده
ماه با سردی به گوش موج عاشقپیشه گفت
هرچه از تو دور باشم بیشتر میخواهیام
حسنا محمدزاده
مچاله کردم و از نو نوشتم، - خیس و خطخورده -
بخوانش، نامهای از چشمهایم نیست خواناتر
حسنا محمدزاده
منم ولی نه همانی که میشناختیاش
دلم به وسعت صدسال پیرتر شدهاست
حسنا محمدزاده
چقدر خانه برای صدات میمیرد
چقدر عطر تنت دلپذیرتر شده است
حسنا محمدزاده
گنجشک تو هر روز دم صبح میآید
نوک میزند آرام شب پنجرهها را
حسنا محمدزاده
چارهی لیلای بیمجنون این افسانه چیست
یا به دریا دل سپردن یا بیابانی شدن
حسنا محمدزاده
جار میزد دورهگردی کوچههای شهر را
آی مردم! روزگارم را به یغما بردهاند
حسنا محمدزاده
یا درد، یا اندوه، یا افسوس، یا اشک
ای زندگی! دیگر چه خواهی کرد تجویز؟
حسنا محمدزاده
شبها به چه جانکندنی از نیمه گذشتند
تقویم، سراسر، شب یلدا شده بیتو
حسنا محمدزاده
گناهان مرا بر گردن قسمت نیندازید
که با جان میدهم عمریست تاوان گناهم را
حسنا محمدزاده
نیست دیگر ردی از آن شور و شرهای قدیم
زندگی یک حال معصومانه از من ساخته
حسنا محمدزاده
من همان خمرهی پنهانی انگور توام
تو همان سادهدلِ بادهپرستی یا نه؟
حسنا محمدزاده
دل بر نخواهم داشت از این عشق معصوم
چون اصفهان از پاکی زایندهرودش
حسنا محمدزاده
برای زخمهای تازه روی سینهام جا نیست
من از نیش زبانها بیش از این دیگر نمیرنجم
حسنا محمدزاده
من زمین را دوست دارم با تمام تنگیاش
راضیام از اینکه چشمانت فریبم دادهاند
حسنا محمدزاده
از قمار زندگی یک دل برایم مانده بود
باختم تهماندهی داراییام را پای تو
حسنا محمدزاده
مجابم کن بدانم، کی شدم آن دشت بیتابی
که میتازند در من اسبهای بیسوار تو
حسنا محمدزاده
وقتی که دیگر نیستی فرقی ندارد من
زیباترین رویای مردان زمین باشم
حسنا محمدزاده
یک عمر معبد ساختی از شانههای من
اما نمیدانم چرا معبود یادت رفت
حسنا محمدزاده
از حال من نپرس که دیوانهتر شدم
از حال و روز تو چه خبر، عاقلی هنوز؟
حسنا محمدزاده
آخرین مقصد تو شانهی من بود، نبود؟
گریه کن هرچه دلت خواست ولی پنهانی
حسنا محمدزاده
هوای پنجرهها ابری و مهآلود است
چه غم که ماه نتاییده، ما که ماه همیم
حسنا محمدزاده
من لب نزدم بر لب جامت که همیشه
مستم کند از بوی شرابی که تو باشی
حسنا محمدزاده
تمام مهرههایم را در این شطرنج سوزاندی
ولی هرگز به این قیمت نخواهم باخت شاهم را حسنا محمدزاده
من شدم رود، به شرطی که تو دریا بشوی
راه پر پیچ و خمی طی شده، هستی یا نه؟
حسنا محمدزاده
هیزم نیاور زندگی! دیگر نمیسوزم
آتش به دلهای زغالی برنمیگردد
حسنا محمدزاده
بیش از این باید به بوران زمستان خو کنیم
نیست وقتی دستهای گرممان از آن هم
حسنا محمدزاده
به پر حرفی نیازی نیست، میدانم که میدانی
زمستان مانده در تقویم روحم تا بهار تو
حسنا محمدزاده
هنوز میخ اتاقت به عشق پابند است؟
هنوز عکس مرا میبری که قاب کنی؟
حسنا محمدزاده
قیچی شده بالم تو بگو از که بنالم
قسمت شده هرگز نپرم از قفس تو
حسنا محمدزاده
پیشبینی شدن حال من و تو سخت است
دو هواییم ولی بیشترش طوفانی
حسنا محمدزاده
کولهبار بسته دارد باز دلدل میکند
من ولی با اولین پرواز فردا راهیام
حسنا محمدزاده
ما چه بودیم از همان آغاز غیر از جان هم
بغض هم، بیتابی هم، درد هم، درمان هم
حسنا محمدزاده
باید به این آتش بسوزم یا بسازم
وقتی به چشمم میرود هر روز دودش
حسنا محمدزاده
من با تمام واژهها اتمام حجت کردهام
شعر تو را، شور تو را، روزی جهانی میکنم
حسنا محمدزاده
تمام عمر خواهم خورد چوب اشتباهم را
کجای زندگی پنهان کنم روی سیاهم را
حسنا محمدزاده
دلم چشمهست، جریان تو باید دائمی باشد
نشان زندگی در من اگر گاهی بجوشی نیست
حسنا محمدزاده
بیعطر تنت سخت پریشانم و ای کاش
میشد کمی از حجرهی عطار خریدت
حسنا محمدزاده
بیدار ماندهام که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب عزیز دلی هنوز
حسنا محمدزاده
ابری شده چشمم که دلی سیر ببارد
تا بعد تو دیگر به کسی دل نسپارد
حسنا محمدزاده
بارها سنگ به آیینهی ما زد دنیا
من که صد بار شکستم، تو شکستی یا نه؟
حسنا محمدزاده
رام دام و دانه و بامی نخواهد شد دلم
من کبوتر هم اگر باشم، کبوتر چاهیام
حسنا محمدزاده
دلم به دام نگاهت اسیرتر شدهاست
چقدر ماه رخت سربهزیرتر شدهاست
حسنا محمدزاده
قلب من جوجهی خیسیست که شبهای بلند
نیمهبیدار پی گرمی بال و پر توست
حسنا محمدزاده
امروز هم تمام شد، اما هلال نه
در چشمهای مهزدهام کاملی هنوز
حسنا محمدزاده
دیگر چه فرقی میکند من پیر باشم یا جوان
وقتی تو باشی تا ته دنیا جوانی میکنم
حسنا محمدزاده
آب و ریحان پشت پای چشمهایت ریختم
بر نگشتن از سفر رسم مسافرها نبود
حسنا محمدزاده
از سوختن بیتو نباید بهراسم
همسنگ بهشت است عذابی که تو باشی
حسنا محمدزاده
من ماضی بعیدم و گم بین جملههات
اما تو در مضارع من فاعلی هنوز
حسنا محمدزاده
پرندهای که از آن سوی میله میترسید
برای با تو پریدن دلیرتر شده است
حسنا محمدزاده
دلم جداشدنی نیست از دلت وقتی
چنان دو حلقهی زنجیر متصل شدهاند
حسنا محمدزاده
من به یک کوه محتاج بودم
تو به یک تار مو بند بودی
حسنا محمدزاده
منم ولی نه همانی که میشناختیاش
دلم به وسعت صد سال پیرتر شدهاست
حسنا محمدزاده