_میشه فقط سکوت کنیم ؟ میشه فقط به صدای موسیقی گوش کنیم ؟ میشه یه روزی همه چیز از حرکت بایسته ؟ یهو همه چیز متوقف بشه و پرده کنار بره و پشت صحنه ی این نمایش مسخره آشکار بشه
هوا خیلی سرد بود ، سرما تا مغز استخونم و منجمد کرده بود و من همچنان لجوجانه روی پشت بوم دراز کشیده بودم و مست تماشای ستاره ها بودم .
بهم چشمک می زدن و من هر لحظه عاشقانه تر نگاهشون می کردم ، اونا تنها کسایی بودن که هرگز قلبم و نشکستن ، اون نقطه های روشنی که تو دل تاریکی پشت بوم بهم خیره شده بودن تنها کسایی بودن که عشقی که نثارشون می کردم و تمام و کمال بهم بازتاب می کردن ، حتی خودشونم خبر ندارن چه قدر بهشون مدیونم عجیب به نظر میاد اما شاید زنده بودنم و مدیونشون باشم
(تاریکی تمام حقیقته ، یه روزی سایه ها دنیا رو تسخیر می کنن و اون روز تو تنها ستاره ی این دنیا خواهی بود )
مگه یه آدم از عشقش چی می خواد ؟ جز این که هر دفعه نگاهش می کنه انگیزه ای باشه برای ادامه ی زندگیش ؟ اون لحظه تک تک سلول های بدنم ، جزء به جزء وجودم تقلا می کردن اون بالا باشن ، تک به تک اون ستاره ها من و به یاد رویا هام میندازن ، من و به یاد آدمی که بودم میندازن ، من و یاد شب هایی که زیر نور ماه از عمق وجودم گریه می کردم می ندازن ، فقط این آسمون خبر داره چه شب و روز هایی رو گذروندم.
_پس کی قراره این بازی کثیف تموم بشه ؟ نگو که قراره تمام عمرم و در انتظار بگذرونم کجای این اسباب بازی ای که ساختی نشستی و داری عروسک گردانی می کنی ؟ بین کدوم واژه های این کتاب داری پرسه می زنی که چشمام از دیدنت عاجزه ؟
I didn't feel a thing for you
When I was sitting all alone
On my bed, thinking about you
صدای آهنگ توی گوشم طنین انداز می شد و من نا آروم تر می شدم .
I'm trying to erase off my mind, all these memories
_باشه تو بردی ، تبریک می گم موفق شدی امشبم اشک من و در بیاری حالا بشین و از تماشای عذاب کشیدنم لذت ببر
(اون یک توهمه ، ستاره ها یک توهمن ، آسمون یک توهمه ، غم یک توهمه ، عشق یک توهمه ، شادی یک توهمه ، و تو هم یک توهمی )
غرق شده در ژرفای توهمات زاده ی تاریکی محکوم به سکوت
born of darkness condemned to silence
_ فکر کنم اینجا فقط وجود تو حقیقیه ، باید به خودت افتخار کنی تنها بخش حقیقی این داستان تویی ، صدایی از اعماق ذهن ، برخاسته از جایی ورای زمان و مکان ، شاید از درون یک سیاهچاله ، به همون تیرگی و با همون جاذبه
You don't understand how much it hurts
To see you with someone new
(اینجا تنها کسی که دوستت داره منم ، تنها کسی که بهت اهمیت می ده منم ، صدایی برخاسته از قلمرو تاریکی ، دستات رو به دستام بده ، از اتحاد من و تو یک آسمون خلق می شه به عظمت یک جهان و به زیبایی آسمون نیمه شب ، بیا کنار هم یک دنیا خلق کنیم ، خورشید و از کتاب روزگارمون حذف کنیم ، بیا دیگه روز و حجاب حقیقت نکنیم ، بیا یه دنیا بسازیم ، من آسمون و تاریک می کنم تو بیا روشنش کن )
حرفای قشنگی می زد اشک هام امونم و بریده بودن
به ستاره ها نگاه کردم تصور اینکه با رسیدن طلوع خورشید دیگه نمیبینمشون قلبم و می فشرد هر دو ساکت بودیم و به موسیقی گوش سپرده بودیم
I don't know what I'm going to do
وقتی اشک هام بند اومدن دست هام و به سمتش گرفتم
در من حلول کرد
با هم دنیایی ساختیم در تعادل برخاسته از من و او
تاریک ، مثل آسمون شب
تاریک ، مثل وجود آدم ها
تاریک ، مثل افکارم
و من برای همیشه درخشیدم
روشن مثل ستاره ی قطبی
روشن مثل برق چشم های پاک
روشن مثل رویا ها
و روشن مثل روح خاطراتم .......
~•°stargirl°•~
پ.ن : من با خودم زیاد حرف می زنم در واقع با صدایی که درون ذهنمه خیلی صحبت می کنم گفت و گو های ذهنی زیادی دارم و این فقط بخش ناچیزی از صحبت های ماست :)