(مگه قرار نبود استارگرل بشی ؟ مگه قرار نبود هر شب برای ستاره ها آهنگ بخونی ؟ پس چی شد اون همه حرفای قشنگت ؟ کم آوردی ؟ به این زودی ؟ )
_وقتی از چیزی خبر نداری حرف الکی نزن
(مژده تو آدم ضعیفی هستی که اینجای مسیر کم آوردی خیلی های دیگه با مشکلات بیشتر از مشکلات تو دارن دست و پنجه نرم می کنن )
_ نمیخوام به این بازی کثیف ادامه بدم وقتی خط پایانی در کار نیست نمی خوام بازیچه ی دست دنیا باشم آخه مگه مسابقه ست که هرکی بدبخت تر بود و حالش خوب بود برنده باشه ؟ اونا هم احمقن که دارن با بدبختیاشون دست و پنجه نرم می کنن وقتی هیچی قرار نیست عایدشون بشه این مسابقه یه دور باطله
(یه انقلاب تنها چیزیه که تو نیاز داری باید مثل همون موقعی که بچه ها قرصات و به زور به خوردت می دادن حالا هم من یه سری از افکار و به خورد مغزت بدم )
_ تو بودی که من و به اینجا کشوندی تو بودی که باعث شدی تو این منجلاب گیر بیفتم حالا هم هیچ راه نجاتی ندارم فقط دارم تظاهر می کنم و منتظر موقعیت مناسبم
(موقعیت مناسب برای چی ؟)
_همون خط پایانی که هیچکس بهم نشون نداد
(مژده تو داری به نتیجه فکر می کنی دنبال پاداش نهایی می گردی ؟ نگرد نیست تا وقتی یاد نگیری از مسیر لذت ببری هیچ جام قهرمانی ای در انتظارت نیست )
_کدوم مسیر ؟ کدوم لذت ؟ من این مسیر و درک نمی کنم تا وقتی نفهمم چرا دارم این مسیر و طی می کنم نمی تونم ازش لذت ببرم این مسیر همیشه برای مثل یک راز سر به مهر بوده و من نمی تونم بپذیرم که ازش سر در نیارم
(چرا این قدر دوست داری از همه چیز سر در بیاری ؟ دونستن بعضی چیزا به نفعت نیست بفهم )
_ من حقیقت تلخ و به دروغای شیرینی که به خوردم دادن ترجیح می دم
(مگه قرار نبود بری دنبال جواب سوالات ؟ مگه قرار نبود خودت و بیشتر بشناسی ؟ حیف مژده ی گذشته ت نیست که داری قربانی مژده ی آینده می کنی ؟ )
_دیگه حتی سوالامم برای مفهومی ندارن
این و گفتم و به اتاق تاریک و پنجره ی نیمه بازی که نسیم دست و پا شکسته ای پرده رو تکون می داد نگاه کردم اشکام بند نمی اومدن نفسم بالا نمی اومد و کسی تو اتاق نبود اما انگار چندین نفر تو سرم داشتن نزاع می کردن سرم داشت منفجر می شد این دیگه تهش بود ته درد ته خستگی به عمق سایه ها نفوذ کرده بودم و داشتم غرق می شدم و هیچکس خبر نداشت چون مثل همیشه همه چیز درونم بود چون طبق معمول یه دنیای دیگه درونم جریان داشت و اقیانوسی که مدت ها بود در جذر و مد بود
(عزیزم میشه یه فرصت دیگه بهم بدی ؟ قبول دارم من تو رو به اینجا رسوندم ولی... یه فرصت دیگه بهم بده )
_I just wanna run away found somewhere to feel safe
(لطفا ازت خواهش می کنم یک فرصت دیگه بهم بده اون قرصای لعنتی رو بزار زمین و فکر بیخودی نکن)
_found somewhere that bad days don't come
داد زد صداش داشت توی سرم می پیچید
(بس کن تمومش کن اون آهنگ لعنتی رو دیگه نخون حالم داره از ریتمش به هم می خوره التماست کردم یه فرصت دیگه بهم بدی چرا تمومش نمی کنی هنوز کلی آدم خوب مونده که ملاقات نکردی هنوز کلی اتفاقای خوب مونده که تجربشون نکردی مگه آدما مثل همن مگه قراره همیشه تو نیمه ی تاریک دنیا زندگی کنی ؟ )
_they don't see the world i see heartbeat in my chest feels weak
قلبم تند تند می زد احساس خفگی می کردم انگار زندگی پاش و روی گلوم گذاشته بود بدنم یخ زده بود دستام سرد بودن یه مرده ی متحرک روی یک تخت توی یه اتاق تاریک در حال گریه کردن و موسیقی ای که روی دور تکرار بود و بسته های قرصی که از توی دستم رها می شدن
هنوز داشتم گریه می کردم هنوز هم جسم خستم و به زور روی تخت انداخته بودم بعد از یک روز کامل گریه کردن هنوز هم داشتم با فریاد های توی ذهنم مبارزه می کردم هنوز هم یه چیزی درونم تقلای آزادی داشت هنوز هم موسیقی روی دور تکرار بود
(من دوستت دارم هنوزم می تونم نجاتت بدم فقط این کار و نکن یه فرصت دیگه بهم بده )
صدای توی سرم هم داشت گریه می کرد تو پس زمینه ی حرفاش یه صدای دیگه فریاد می زد
* این بازی مسخره رو تمومش کن مگه چیزی هم مونده که بخواد درستش کنه ؟ از اون آدمی که قبلا بودی چی مونده ؟ نقاشی های روی دیوار و نگاه کن ؟ از اون دختری که اونارو با هزارتا آرزو کشید چی مونده ؟
به قلبم نگاه کردم
خالی بود ساکت بود سرد بود تاریک بود همه ی آدما ترکم کرده بودن و توی اون خونه جای خالیشون حس می شد
تاریکی رو دوست داشتم و برای بار هزارم از صداهای سرسام اور توی سرم به اون خونه ی تنگ و ساکت و تاریک پناه بردم
من به اون خونه پناه بردم اما هنوز هم توی سرم جنون درحال جدال بود......
~•°stargirl°•~