فاطمه امانی کلاریجانی·۲ سال پیشو قسم به غَم.دوروز پیش یکی از بستگانم فوت کرد و رفتم شهرمون. حسهای مختلفی تجربه کردم از غم گرفته تا خشم و اضطراب.امروز هم از مادرم شنیدم که یکی از دوس…
فاطمه امانی کلاریجانی·۲ سال پیشمرگ منو عزیز نمیکنه...واقعا چرا مرگ ما رو عزیز میکنه؟اصلا واقعا عزیز میکنه یا ما اینجوری تصور میکنیم؟بارها دیدیم که آدما از مردن کسانی غمگین میشن که در دوران ح…
فاطمه امانی کلاریجانی·۲ سال پیشوارونگیمن وارونهام مادر، برم گرداندنیا را برعکس میبینم،تو را قنداقپیچ میکنم، زیر یک پشهبند توریروی پاهایم برایت لالایی میخوانممن وارونهام م…
فاطمه امانی کلاریجانی·۲ سال پیشاین درد، میگرن نیست.سرم درد میکند و دلم میخواهد بخوابم. میدانم که این درد، میگرن نیست. احساس میکنم فشار خونم به زور به هشت و نه میرسد اما این احساس واقعی…
فاطمه امانی کلاریجانی·۲ سال پیشبعضی استعدادها رو باید رها کرد.وقتی به ادبیات و داستان فکر میکنم، اولین کسی که به ذهنم میاد ایشونه.سالها طول کشید تا بفهمم قرار نیست داستان بنویسم. سالها یعنی از ده دوا…
فاطمه امانی کلاریجانی·۲ سال پیشکامل طلبی در همه چیز! حتی این عنوانهمه چیز باید با خط کش «من» سنجیده شود.آدمها از قلم من، از چیزی که مینوشتم تعریف میکردند؛ اما موقع کار، همین که بهم میگفتند درباره ی فلان مو…