مقداری از سانست درام را در لیوان ریخت و عصبی به صفحه نمایشگر جلو خیره بود در سال ۲۰۸۰ همه چیز امکان پذیر است و دانشمندان به کشف عجیبی رسیده اند در تکنولوژی جدیدمان با وصل کردن سیم هایی دور سر انسان ها می توانیم زندگینامه آن شخص را مانند فیلم روی صفحه ای پخش کنیم و... مغزش رو به انفجار بود کمی ترس و هیجان داشت با عصبانیت مقاله را به طرفی پرت کرد مقداری از نوشیدنی را خورد تلخی شرابش اذیتش میکرد اما نه به اندازه تلخی زندگیش فیلم را پلی کرد کل زندگیش در چند ثانیه همراه با آهنگی از خواننده های مدرن ایتالیایی در حال پخش بود هر از گاهی چشمانش را می بست و صحنه ها را به یاد می آورد اولین سیگارشان ، شام شبانه،کلاب ها ، رقصنده ها، خنده ها ، سفرشان به پاریس،شب هایی که در فلورانس میخندیدند همان شبی که در کلاب لباس زیبایش را پوشیده بود همیشه میگفت روزی دست به خودکشی میزنم و همان شب اولین اعترافشان به همدیگر بود
فلورانس بدون تو برایم تنها خاکستری از مجسمه های ناتمام رنسانس بود اما اولین بوسه شان وقتی مست بودند و لبانش را روی لبش گذاشت و آرام زمزمه کرد دوستت دارم کلمه ای که شاید استفاده ازش را دوست نداشت شب هایی که بیدار می ماند و همه بعد از چند ثانیه ناپدید شد و دیگر چیزی را نمی دید تنها چیزی که حس میکرد قطره های اشک روی گونه اش بود که صورتش را خیس کرده بود سه سالی بود که دور شده بودند که دیگر تنش را لمس نکرده بود موهای نعناییش را ندیده بود و با چشمانش دلبری نکرده بود زندگیش عجیب شده بود او ۲۰ سال زندگی کرده بود تمام خاطراتش رد شده بودند در چند ثانیه اما ... همان چند سال هایی که با هم بودند در چند ثانیه گذشته بود برایش قابل تحمل تر بود حال بدون او غم و رنج در وجودش ریشه کرده بود قول داده بود که وابستگی را کنار بگذارد اما با شنیدن صدای مارک برگشت " قربان فردی برای دیدار شما منتظر است " برگشت . خودش بود و حالا همان چند ثانیه برگشته بود جلوی چشمانش بود محکم به سمت آغوشش رفت و پرسید چرا ؟ جوابش ... همان چند ثانیه باعث شد ... اوهم فیلم زندگیش را دیده بود و احساساتش نابودش کرده بود ...