عزیزکوچکم که هربار عطرت رو میشنوم سرم به همون سمت خم میمونه
این بار مینویسم تا اگر منی نبود یادگاری ای باشه که برات از یه خاطره دور بگه
تا بدونی هرشب که میگذره و هرثانیه که تو قلبم تاب میخوری ذهنم درگیر چه چیزهایی از تو میشه
وقتی اون چهره نرم و بوسیدنیت که اندازه دوتا دستم اطراف گونه های لطیفت خلاصه میشه و نشون میده کل قلبم میتونه توی کف دو دستم جا بگیره رو ازم گرفتی و بعد چشم هات که از سیاهی شب تیره تر بودن رو اشک الود دیدم قلبم وایستاد
دوتا قطره اشکت از کل دریا بیشتر غرقم کرد و اون لب های سرخت که دیدنشون وقتی به لبخند باز میشن ارزوی هرروزمه حالا جمع و برچیده بودن
نسیم دریا و نورهای گذرای اطراف، صدای دریا و آب که با هرموج از زانوهامون بالاتر میومد و هلال ماه سرخ که بالا و بالاتر میومد و… تو تو تو که روبهروی من وایستاده بودی و صحبت میکردی
دور و نزدیک شدنت و سنگینی سرت روی شونه هام. بغض توی صدام وقتی بلندتر از صدات و صدای موج حرف میزدم
گرفتن دستات تا عمیق تر توی آب نری و کشوندنت به ساحل و التماس کردنم که : جلوتر نرو من از موج میترسم…
بوسیدن نقطه به نقطه صورتت و جا انداختن لب های سرخت
عکس های محوی که ازت گرفتم و شمایل چشم هات که اشک بهشون تلاطم داده
در اغوش کشیدن و بوسیدن مسیر رگ گردنت و حس دستات دور کمرم که بغلم رو نزدیک تر میکرد.

از دست هات بگم که چه مسیرهایی من رو بردن
تا چه جاهایی دست هام رو نگه داشتن و مراقبش بودن و تو سر خوردنا نگهم داشتن و توی ترسیدن ها محکم دورم حلقه شدن و توی سرخوشی ها من رو توی رقص چرخوندن توی اروم ترین لحظات نوازش کردن و لای موهام گم شدن

چطوری اون شب تابستون تیر ماه گذشت و صبح شد و الان اینجاییم؟
الان اینجام و مینویسم : نمیتونی هیچوقت اونقدر که من دوستت دارم دوستم داشته باشی.اما بهت یه تشکر بدهکارم.مرسی که منو با حقیقت روبهرو کردی: قرار نیست همه توی زندگیشون وارد رابطه ای بشن که توش دوست داشته بشن.مرسی که گذاشتی حتی درد و غمی ازت بهم میرسه ، کمکم کنه