م. محمدزاده
م. محمدزاده
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

مرگ زیبا، حس تلخ 1

بی  اختیاری های اجباری
بی اختیاری های اجباری


همیشه دعوت میشدیم به مجالس ختم، مجالسی که اطرافیان و دوستامون به رحمت خدامیرفتن و ما هم با کمی ناراحتی و حس همدلی پیششون میرفتیم....

کلمات همیشه یکسان بودن، خدارحمتش کنه... خدا بیامرزش... خدا به شما صبر بده ...

کلماتی زیبا بدون دونستن حس پشتش... بدون اینکه بفهمی وقتی میگی خدابهت صبر بده اصلا میفهمی اون چه حسی داری که میگی صبر بده...اصلا میدونی الان اونها در چه وضعیت فکری هستن... اصلا میدونی چی از دست دادن که میگی صبور باششش....

منم همینجوری بودم... اولا نمیدونستم چی بگم از کلمات مردم استفاده میکردم... یه دفعه گیج بودم چی بگم یه نفر اومد گفت غم آخرتون باشه، منم رفتم جلو گفتم غم آخرتون باشه و رد شدم رفتم داخل.

نشستم و به حرفای مردم و به حرف خودم فک کردم...واقعا زشت بود گفتم غم آخرت باشه... هزارتا معنی میده و بدترینش اینه که ایشالله خودتم بمیری که دیگه غم نبینی..??خخخ...خندم گرفت. اخه غم چیزیه که همراه ادمه مگه تمومی داره .. هرلحظه آدمیزاد غم داره...تا موقع مرگ که دیگه ازونجا به بعدشو نمیدونم .. ولی غم آخرت باشه و دیگه غم نبینی رو گذاشتم کنار... دیگه کلا نگفتم ...همون خدا بهتون صبر بده دیدم بهترینه..بدون کم و زیاد کردن کلماتش همونو همیشه میگفتم و بس...

...???

میخوام وارد فاز جدیدی بشم از حرفام.. شبیه بالایی هاست ولی جنسش فرق داره...

همینجوری پیش میرفت و ماهم مثل همه خونواده های دیگه رفت و امدهای خواهربرادری داشتیم و دورهم نشینی سالی دوسه بار و بیرون رفتنهایی با پدر و مادر و خونواده ....

خواهر دوتا دارم که یکیش مثل همه خواهرهای قدیمی مادره...

مهربون و دلسوز و نازکش و صبور و و معمولا برعکس همه مادرها...خودتون میفهمید دیگه...

بردار بزرگم هم یه پا مرد و خوش اندام و الگو و مهربون و هوادار و معمولا مثل همه خونواده های دیگه جای پدر...اینم خودتون میفهمید دیگه ...

دوران، دوران مریضی های همه گیر که با یه کوچکترین عطسه همه ازت دور میشدن....??




پدر مادرغمبرادر
بنویس برای هیچ عصری....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید