می گویی هر چه دوست دارم بنویسم....
اما از چه بنویسم. جز تو از چه می توان نوشت. باشه می نویسم
"دو کبوتر دلداده عاشق،در حاشیه برکه ای نیلگون که موجهای کوچکی جلوه ای آسمانی بر آب آن داده و سکوت محیط و ترنم بلبلان و پرندگان در هم به نوعی آمیخته که گویی بهشت به یکباره برتو نازل گشته است، و آن زوج مست و ملنگ چنان لب به لب هم داده و گرمای عمق وجوشان را بی تکلف و بی منت و با عشق الهی به یکدیگر تقدیم نموده اند که زبان از بیانش قاصر و الکن است، مرد در میانه راه زندگی و ۴۵ ساله می نماید و دلداده اش بعید است سنه ۳۸ از بهار عمر خود را دیده باشد. بدن زن با کش و قوس زنانه که موهبت آفریدگار مطلق و نشانی از ذوق خداوندی اش است در آغوش مرد همچون پری اسیر است و راهی جز یگانگی و همراهی ندارد. سر زن اهورایی آسمان را می کاود در حالیکه موهای کمند مواجش لمس زمین را تمنا می کند و حرم و حرارت بوسه اش گرمای داغ آفتاب تموز را تداعی می کند.
گوئی پرندگان نیز به این عشق و دلدادگی غبطه می خورند"