فهيمه آپرويز
فهيمه آپرويز
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

روزهايي كه گذشت

روزهايي كه گذشت

هرگز پاييزهاي قديم را فراموش نميكنم از نيمه شهريور كه ميشد مادر بفكر آماده كردن كيف و كتاب و لباس مدرسه من و برادرهام بود؛ يا خريد ميرفتيم و يا مشغول كوتاه كردن دمپاهاي شلوارهاي نوي مدرسه بود و مدام گوشزد ميكرد كه :تابستون هم مثه برق گذشت چار روز ديگه مدرسه ها باز ميشه ها. و ما هنوز از بازي و وقت گذرونيهاي تابستون سير نشده بوديم يادش بخير چند روز مونده بود به اول مهر تاكيد ميكرد كه شبا زود بخابين عادتتون درست بشه برا اول مهر و اول مهر ميرسيد صب از زير قرآن ردمون ميكرد و ما خوشحال با كيف و كفش و روپوشاي نوي مدرسه راهي ميشديم همه وسايلمان نو بود لوازم التحريراي نويي كه خريده بوديم پاكنهاي خوشگل و خوشبو كه دلمون نميومد استفاده كنيم، روز اول ظهر معمولا با كتابهاي نو كه مدرسه تحويلمون ميداد به خونه ميرسيديم گرسنه و خسته و خيس عرق انقدر كه توي آفتاب تيز اول پاييز توي حياط مدرسه سر صف براي سخنراني يا بعضا كلاسبندي نگهمون داشته بودن، بعد از ناهار مادر ميگفت كتاباتونو بياريد جلد كنم و دسته اي كتابامونو ميزاشتيم و مادر مشغول ميشد با چه دقتي كه مبادا هوا زير نايلون جلد كتابها بماند نايلون رو متري قبلش برامون خريده بود با چسب نواري بعد اسممون رو بايد روي برچسب مينوشتيم و روي جلد ميچسبونديم مادر ميگفت بزاريد بابا اومد بدين اسمتونو بنويسه دستخطش خوبه قشنگ مينويسه و ….(ادامه دارد)

مدرسهمادرپاييزكتابمهر
دانشجوي حقوق كيفري و جرم شناسي
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید