سوم سرمای سرزمین آدم ها، تورا آدم برفی ای زخمی کرده است جانا...
میخواهم در آغوشت کشم اما آنقدر شکسته ای، میترسم از دستت دهم!
میخواهم ببوسمت اما لب هایت در سرزمین آدم ها ، قبل من بوسه باران شده است!
میخواهم حرف چشمانت را بخوانم ، ولی نفرت سرزمین آدم ها زبان چشم هایت را نیز عوض کرده است .
سرزمین آدم ها چه کرده است با تو؟
نمیدانم در آغوشت کشم ،از همان ظلمی که بر تو شد یا که دور شوم زیرا ک آدمی تورا به آغوش کشیده است؟
با لبانم بر پیشانی ات بوسه زنم ، گرمت کنم یا که با نفرت، سردتر از اکنونت کنم؟
رسم کن در ذهن من حقیقت را ، دوستش داشتی؟ بگو هرگز تا ک در آغوشت کشم .
به دروغ، بگو دوستم داری که با گرمای آغوشم با بوسه هایم گرمت کنم جانا!
یا که میمانی ،همان آدم برفی زیرا ک دوستش داری..