عطیه حزیت·۲ سال پیشبانجیسلام ترمه عزیزمچند روز هست که به سفر رفته ای و خرگوش زیبایت همدم من شده است.من از کودکی توله گربه دوست داشتم ولی از زمانی که تو 10سالگی من…
عطیه حزیت·۲ سال پیشمن ناامید نیستممن تصمیم گرفته ام که بقیه عمرم را در آرامش طی کنم .تا آخرین لحظه عمرم درس بخوام.دنیا را قشنگ ببینم و بدانم یک مرتبه بیشتر به این دنیا نمی ا…
عطیه حزیت·۲ سال پیشدوران کودکیدنیای شیرین کودکی هیچ زمانی قابل برگشت نیست ،زیرا وقتی از ان دوران خارج می شویم دیگه بازگشتی نیست.ترمه عزیز دوران کودکیت به پایان رسیده اس…
عطیه حزیت·۲ سال پیشدیروزترمه عزیز دیروز به دیدن من امدی و کلی حرف زدی به قول خودت:مامان جان من نمی خوام مثل تو چادری باشممامان جون !می خوام مثل مادرم روسری شالی بپ…
عطیه حزیت·۲ سال پیشدخترم ترمهمن این روزنوشت ها را که می نویسم برای نوه عزیزم هست که بعدها بداند مادربزرگش چطور ادمی بوده با چگونه تفکراتی ،الان او بچههست ولی همه افراد…
عطیه حزیت·۲ سال پیشخداحافظ سالاردخترم ترمه !سلام،صبح به این زیبایی سیزدهم بهمن .امروز می خوام کتابی را بهت معرفی کنم .که این کتاب بسیار زیبا هست ،و حتما این کتاب را در اپ…
عطیه حزیت·۲ سال پیشقصه یوری2یوری با مرغ به خانه برگشت و با خوشحالی به مادرش مرغ را داد ولی مامان روباه شاد نشد .یوری پرسید چی شده ؟مامان اشاره به دمش کرد و ان موقع یو…
عطیه حزیت·۲ سال پیشقصه یوریبه نام خدا یکی بود یکی نبود. دختر نوجوانی به نام یوری تنها توی جنگل زندگی می کرد .این دختر از وقتی چشم باز کرده بود فهمیده بود.مادر او یک ر…
عطیه حزیت·۲ سال پیشتنهایی عمادمادر:عماد بیدار شو باید بری شرکت!عماد: امروز خسته ام، ول کن! نمیرم.=پسرم پاشو! پاشو اقای حمدی زنگ زده منتظرن، بلند شو !دیر شده ،من هم سر را…