عطیه حزیت
عطیه حزیت
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

آقای قرمزوخانم صورتی12

آقای قرمز برای خودش سرگرمی پیدا کرده بود ،هر روز در فضای مچازی

مطلب می نوشت ،عاشقانه !خانم صورتی می دید و خم به ابرو نمی آورد.

یک روز خانم صورتی همسایه روبه روی خانه اشان را دید ،آقای مشکی با

خانمش به بیرون می رفتند.هر دو نفر چه عاشقانه نگاه هم می کردند .

چشم های هر دو برق می زد ،با اینکه وضعیت مالی مثل آقای قرمز نداشتند،

ولی خانم صورتی می دانست ،اگر امشب شام ساده می خورند ولی عاشق هم هستند.

خانم صورتی از پنجره اتاق خواب که مسلط به حیاط آنها بود ،به این دو نفر عاشق زل می زد.

آقای مشکی دستی به موهای زرد خانم زرد می کشید ،لبخند می زد و خانم زرد پیشانی

آقای مشکی را می بوسید.لحظه های که خانم صورتی عاشقش بود .

آقای قرمز هم مثل آقای مشکی خانم صورتی نوازش می کرد ،ولی قلبش

دو زن را درون خودش جای داده بود و مغز نمی دانست چه بکند!!

خانم صورتی به دستور خاله فشفشه تصمیم گرفت کمی به خود برسد.

آرایش روزانه ....... لباس های مد روز .....عطرها ...رژها

ولی دیر شده بود ،دیگه مرغ از قفس پریده بود

فقط این شعر را هر شب خانم صورتی وقتی آقای مشکی و خانم زرد را می دید می خواند:

با من امشب زیر باران گریه کن…

سر به زانوي خیابان گریه کن

مو به مو پیچ وخم هر کوچه را…

با خم موی پریشان گریه کن!

#عطیه حزیت28اسفند1400نوشته شده



خانم صورتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید