عطیه حزیت·۲ سال پیشآقای قرمزوخانم صورتی16خانم صورتی صبح که بیدار شد بعد صبحانه تمیز کردن خانه را شروع کرد.وقتی زیر تشک آقای قرمز را تمییز کرد ،نامه ای دید که او نوشته بود.وقتی نامه…
عطیه حزیت·۲ سال پیشآقای قرمزوخانم صورتی15دستهایم را به سویش دراز کردم و اورا می خواستم.اوبهترین دوست من بود،با هم عهد کرده بودیم در این کوچه فقط او باشد ومن!همیشه تو کوچه ای ما ،ما…
عطیه حزیت·۲ سال پیشآقای قرمزوخانم صورتی14سفر مشهد خانم صورتی و آقای قرمز به پایان رسید ،به خانه برگشتند.خانم صورتی در طول راه سکوت کرده بود ،تجربه به او نشان داده بود حرف زدن بی فا…
عطیه حزیت·۲ سال پیشآقای قرمزو خانم صورتی13آقای قرمز امروز زود از اداره آمد و با خوشحالی گفت :جمع کن بریم مشهد!رئیس به من ماموریت داده برای یک هفته به مشهد بروم ،البته همکاران خانم ه…
عطیه حزیت·۲ سال پیشآقای قرمزوخانم صورتی12آقای قرمز برای خودش سرگرمی پیدا کرده بود ،هر روز در فضای مچازیمطلب می نوشت ،عاشقانه !خانم صورتی می دید و خم به ابرو نمی آورد.یک روز خانم صو…
عطیه حزیت·۲ سال پیشآقای قرمزو خانم صورتی9آقای قرمز طبق روال همیشگی به منزل آمد ،شاد و سرحال بود .خانم صورتی با شربت به استقبال رفت.کنار هم روی مبل نشستند ،عاشقانه حرف زدند ،خندیدند…
عطیه حزیت·۲ سال پیشآقای قرمزوخانم صورتی4خانم صورتی صبح بیدار شد ،پرده را کنار زد و یک فنجان قهوه دست گرفت.روی میز در بالکن نشست،به بیرون نگاه می کرد به ماشینها ،آدم ها چه آروم حرک…
عطیه حزیت·۲ سال پیشآقای قرمزو خانم صورتی3صبح جمعه خانم صورتی از خواب بیدار شداز پنجره به بیرون نگاه می کند.برف زیبایی از نیمه شب شروع به باریدن کرده است ،پرده را کنار می زند.چای د…