عطیه حزیت
عطیه حزیت
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

آقای قرمزوخانم صورتی15

دستهایم را به سویش دراز کردم و اورا می خواستم.

اوبهترین دوست من بود،با هم عهد کرده بودیم در این کوچه فقط او باشد ومن!

همیشه تو کوچه ای ما ،مادونفر تنها بودیم و از عاشقانه هایمان حرف می زدیم .

چه حرف های که سر و ته نداشت ،دنیای ما زیبا بود پر از شعر و ترانه!

دوست داشتیم فقط در باره خودمان بسراییم و حرف بزنیم .

حیف و حیف که خانم صورتی نگذاشت ،وقتی فهمید که من معشوقه ای دارم دیگه اذیت کرد.

قبول نکرد یک مرد می تواند دوباره و صدباره عاشق شود.

حیف و صد حیف که او رفت ،یگانه معشوقه من رفت .

دیگر برای من خانم صورتی معنا نداشت ،زیباییهایش به چشم دیده نمی شد.

دیگر چشمانی که عاشقش شده بودم زیبایی نداشت و مرا محو خود نمی کرد.

هر بار او را میدیدم ،تا گردن خانم صورتی بود و صورت یگانه من بود .

آخ دنیا ،لعنت به تو آخه این چه عشقی بود !چرا با داشتن زن عاشق شدم.

هرچه خانم صورتی را نوازش می کنم بوی یگانه را نمی دهد.

آخ آخ.... از این دنیا ..از این عشق

شاعر راست گفته:آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم      همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم

#عطیه حزیت 28فروردین 1401نوشته شده


ضرب المثلخانم صورتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید