عطیه حزیت
عطیه حزیت
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

آقای قرمزوخانم صورتی16

خانم صورتی صبح که بیدار شد بعد صبحانه تمیز کردن خانه را شروع کرد.

وقتی زیر تشک آقای قرمز را تمییز کرد ،نامه ای دید که او نوشته بود.

وقتی نامه را خواند ،خیلی متعجب شد و فهمید اصلا او و احساسش در این زندگی دیده نشده اند!

پس یک برگه آورد و نوشت:متاسقم برای خودم که سالهای زیادی را با تو صرف کردم.

حیف و حیف که فکر کردم تو مرا دوست داری ؟

بقول بزرگی:همه زنها مثل یک می مانند ،محتوای آنها یکی است ،ولی جلد کتاب فرق می کند.

من هم یک زن بودم چه تفاوتی با معشوقه تو داشتم ؟/

امروز فهمیدم جدال بی فایده بوده ،و باید از این زندگی بروم و خانه را به معشوقه تو بسپرم..

نامه را تا کرد و زیر بالش گذاشت و تشک را تا کرد و رفت .

شب آقای قرمز آمد و بعد شام و طبق معمول که همیشه سکوت بود .

رفت روی تشک وسط حال خوابید و دستش را برد نامه را پیدا کندو

وقتی برگه جدیدی دیدوخواند.خیلی بدش امد و نوشت :در پاسخ به خانم صورتی!!

من همینم ،دوست داری بمون ،دوست داری برو و گرفت خوابید .

معشوقه پیام داد:عزیزم راحت بخواب!

در جواب نوشت:چشم عشقم !عسلم  اوممممممممممممممم  یک عکس بده!!

با بوسیدن عکس معشوقه خوابید.....................

خانم صورتی روی تخت گریه می کرد.

#عطیه حزیت31فروردین1401نوشته شدده


خانم صورتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید