آقای قرمز امروز زود از اداره آمد و با خوشحالی گفت :جمع کن بریم مشهد!
رئیس به من ماموریت داده برای یک هفته به مشهد بروم ،البته همکاران خانم هم هستند.
خانم صورتی خوشحال ساک را جمع کرد ،شب در ایستگاه قطار همکاران خانم همسرش را می دید.
همه سلام کردند و خوش آمد گفتند که خانم صورتی با آنها هست.یکی از زنها آهسته گفت:
بچه ها خانم صورتی با هاش هست ،حواستون جمع باشه !دیگه شوخی نکنید.
سوار قطار شدند و آقای قرمز خیلی مراقب خانم های هم کار بود ،هر کاری می خواستند انجام میداد.
از اینکه مراقب چهار خانم تنها بود ،خانم صورتی ناراحت نبود بلکه فکر می کرد پیش شوهرش دیده نمی شود.
محبت همسرش به نظر او زیادی بود ،ولی همسرش مدام مراقب دخترانش بود.
خانم صورتی برایش دیدار با امام رضا مهم بود ،نه همسفرهایش !!
شب صدای کوپه بغلی اینها می آمد و قهقه خنده آنان مرد را وسوسه می کرد پیش آنها برود.
خانم صورتی خوابید و آقای قرمز پیش زنان رفت و در را آهسته بست .
خانم صورتی چشمهایش را باز کرد و آهی کشید و گفت:
ای امام رضا قربون خودت برم با این زورانت !!!!
خوش به حال کبوتران حرمت !!!!
#عطیه حزیت 9فروردین1401نوشته شده