عطیه حزیت
عطیه حزیت
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

آقای قرمزو خانم صورتی3

صبح جمعه خانم صورتی از خواب بیدار شداز پنجره به بیرون نگاه می کند.

برف زیبایی از نیمه شب شروع به باریدن کرده است ،پرده را کنار می زند.

چای  دم می کند،آقای قرمز را بیدار می کند .صبحانه روی میز می چیند.

آقای قرمز کنار میزمی آید ،با لبخند می گوید:چه برف قشنگی!بلندشو جمع کن بریم !

خانم صورتی:کجا؟تو این برف؟

اقای قرمز :بریم ،همین کوه های نزدیک شهر چای انجا می خوریم و نفسی تازه می کنیم.

نیم ساعت بعد هر دو چای را در روستای کنار کوه می نوشند.

زمان برگشت ،ماشین در برف و گل گیر می کند ،به سختی ماشین را بیرون آوردند.

هنوز چای از معده خارج نشده بود ،که خانم صورتی کلی غر شنید.

آقای قرمز ،قرمز شده بود و عصبانی ویک ریز می گفت:لعنت به من !کجا اومدم.

خانم صورتی طبق معمول همیشگی سکوت می کرد.

فلاکس چای بیچاره !خجالت زده کف ماشین بود،پشیمان آمدن بود.

رادیو ماشین روشن بود ، می گفت:هم استانی های عزیز برید بیرون،برف بازی ،سرسره بازی

برید با عشقتون چای  زیر برف بنوشید.........

#عطیه حزیت24بهمن1400نوشته شده


خانم صورتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید