عطیه حزیت
عطیه حزیت
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

آقای قرمزو خانم صورتی9

آقای قرمز طبق روال همیشگی به منزل آمد ،شاد و سرحال بود .خانم صورتی با شربت به استقبال رفت.

کنار هم روی مبل نشستند ،عاشقانه حرف زدند ،خندیدند ،شاد بودند. خانم صورتی خوشحال بود .

در آشپزخانه کنار هم مثل دو مرغ عاشق آواز خواندند ،آخر شب هم زیبا کنار هم خوابیدند.

درحال گفتگو برای زیباساختن یک خواب قشنگ بودند که آقای قرمز گفت:فردا برو لباس زیر این مدل بخر!

خانم قرمز با تعجب ،پرسید:کدوم مدل؟مرد در موبایل این مدل نشان داد ،خانم صورتی با لبخند پذیرفت.

شبی بسیار زیبا بود و چه رویاهای زیبایی هر دو نفر می دیدند.مرغ عاشقانه می خواند.

صبح آقای قرمز به اداره رفت ولی رفت ،مثل مرغ شبی که خواند و رفت .خانم صورتی نمی دانست

علت بی قراری او چیست؟ تا عصر مرد آمد ولی با حالی دیگر ،جانی دیگر!!

خانم صورتی پرسید چیزی شده ؟آقای قرمز گفت:یه چیزی بگم !ناراحت نمیشی؟؟

خانم صورتی گفت:چی؟ آقای قرمز گفت : عاشق شدم..............

خانم صورتی مات نگاه می کرد ،تلویزیون شبکه چهار برنامه موسیقی می خواند:

چو مرغ شب خواندی و رفتی؛ دلم را لرزاندی و رفتی…

شنیدی غوغای طوفان را

ز خواندن وا ماندی و رفتی…

ز باغ قصه به دشت خواب؛ سایه ی ابریست در دلِ مهتاب

عطیه حزیت24اسفند1400نوشته شده


خانم صورتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید