مهسا گفت:فتانه خانم از کجا کارم را شروع کنم ؟
فتانه اشاره کرد گیتی ببرش اتاق سمت
چپ و نشانش بده چه کار باید انجام بده .
مهسا اتاق سمت چپ رفت ،با نگاه اول ماتش برد .دهان باز نگاه دختران جوان و زیبا
می کرد ،باورش نمی شد یک روز پایش به این جور مکانی باز شود .
پرسید کدام یکی نفر اول برای آرایش هست ؟
گیتی اشاره به دختری با موهای زرد طلایی کرد و گفت این دختر موطلایی! داد زد افسانه
بیا جلو زیر دست این خانم بشین و مهسا به سمت دختر رفت و شروع کرد به آرایش کردن
این دختر ،چه چهره زیبایی داشت حدودا بیست و چهار ساله به نظر می آمد .لباس تاب و
شلوار صورتی تنش بود که بهش می آمد ،خیلی ارام و ساکت بود.
کار افسانه که تمام شد ، گیتی بهش گفت بیا پشت سر من بیا !
مهسا دلش شور می زد حالا اینها با دختر جوان چه می کردند؟
دختر دوم دختر مو مشکی بود چشمان درشت زیبایی داشت و مثل افسانه نبود خیلی پر
رو تشریف داشت و داشت خودش را برای یک مرد آماده می کرد . دستش از توی سوتین
خارج نمی شد ، سوتین قرمز رنگی داشت با شلوارک مشکی و خیلی راحت بود پیش
همه .مهسا گفت خواهش می کنیم حرکت نکنید تا شما را اماده کنم .
-اسمت چیه؟
=اسمم چی بهم میاد؟دهنش را تا بنا گوش باز کرد.مهسا از نحوه جواب دادنش
خوشش نیامد ،دیگه سوال نکرد .
=ببین اسمم مائده است !برای یک شب با این مردی که می خوام برم 6میلیون گرفتم.
-چی 6میلیون!چه کاری ؟
=می خوام برم کیسه بکشم ههههههههههههههههههههههه
-مسخره می کنی؟
=نه !آخه زن به سن تو نمیدونه برای چی باید ما آماده بشیم هههههههههههه
-من خیلی تو این مسائل نیستم ،هنوز ازدواج نکردم .
صدای فتانه امد بلند که داد زد:دخترا خفه !خفه خون!
-ساکت باشید ،ساکت!
گیتی اومد تو نگاه دخترا کرد و گفت :لال بشید صدا فتانه خانم در امده ،حرف نزنید.
مهسا مائده را اماده کرد و فرستاد بره بیرون ولی اون هنوز داشت خودش را آماده
یک شب هیجانی می کرد،مهسا سرش را انداخت پایین ...........
نفر سوم زن 46ساله ای بود که دختر 16ساله جوانش را اورده بود ،مهسا گفت :
بیا بشین !دختر خیلی جوان مثل یک گل نورسیده بود .گلی که بوی تازگی و عطر می داد.
مهسادلش سوخت و واقعا ناراحت شد ،چه مکان های در این شهر خراب شده است.
پیش خودش گفت :اگه امثال خانم میر باقری نباشند چه کارهایی که امثال فتانه انجام نمی دهند.
-اسم دخترتون چیه؟
=اسمش ملیکا
-چه اسم قشنگی !ماشالله خوشم امد،ان شاالله سالم باشه .
-چه فایده بختش باید قشنگ باشه که نیست
-چرا؟
به زور راضیش کردم برای یک شب در دبی 10 میلیون بگیره
-ای وای !خانم این خیلی جوانه ؟
=چاره ای نیست !من چند سال کارم همین بوده بعد می فرستمش توی فشن لباس تو ترکیه ،باید پول داشته باشیم .
-والا چی بگم ،حالا این آرایش بهش میاد؟
=اره !خوبه ممنونم.
گیتی امد تو اتاق گفت :بیا،مهسا گفت ملیکا برو .
گیتی داد زد :نه با خودت هستم مهسا بیا اینجا اتاق سمت راست،مهسا سریع رفت .
تا وارد اتاق شد خشکش زد هیچ دختر لباس تنش نبود.سرش انداخت پایین و فتانه زد زیر خنده به گیتی کفت:اختر افتاب مهتاب ندیده اوردی چی کنی؟
گیتی گفت:من چه کنم میترا گفت قابل اطمینانه ! همه مدتی که می مونه دو روز هست .
فتانه گفت :می ترسم بندی را اب بده!
میترا گفت :من حواسم هست.داد زد مهسا بیا ببین این ارایش مائده خراب شد .
-خانم تقصیر من نیست ،خودشه همش در حال ور رفتنه با خودش !
مهسا آمد برگرده ،فتانه گفت:کجا بیا ببینم لباست را در بیار !
-چی یعنی چی ؟یعنی این که یکی باید این یوز وحشی را ارم کنه؟
-نفهمیدم منظورتان با کی هست؟ فتانه داد زد :با تو هستم بیا مائده را سیرش کن.
تا شب همه ما را می خوره.
-من نمی تونم ،من میرم از این کارها خوشم نمیاد .
هویییییییییییییییییییییی عوضی کجا ؟برگرد بیا لخت شو !برای چی آمدی ؟نکنه خبرچین هستی؟
-نه این چه حرفیه !من اومدم آرایش دخترها همین و بس نیومدم همجنس بازی؟
=اوهههههههه خانم مهسا پس یه چیزهای می فهمی ،خودت را زدی به موش مردگی !
سریع لخت بشو ،هر چه میگم انجام بده وگرنه زنده از اینجا بیرون نمیری!
مهسا با عصبانیت لخت شد با شورت و سوتین ایستاد ،فتانه وو گیتی خوشحال اب از لک
و لوچه اشان اویزان شده بود .مهسا فهمید از این سفره پهن شده فتانه و گیتی هم
غذایی کوفت می کنند ،فتانه امد جلو دستی به کمر مهسا کشید و گفت :خوب خوش هیکلی بهت نمی خوره و چشمکی به گیتی زد .
چشمک را مهسا نفهمید ولی گیتی می دانست باید تا عصر مهسا اماده خوابیدن با فتانه بشه..............................
#عطیه حزیت27شهریور1400