عطیه حزیت
عطیه حزیت
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

قصه یوری2

یوری با مرغ به خانه برگشت و با خوشحالی به مادرش مرغ را داد ولی مامان روباه شاد نشد  .یوری پرسید چی شده ؟

مامان اشاره به دمش کرد و ان موقع یوری فهمید علت ناراحتی چه هست ..بله دم مامان روباه برای پیدا کردن غذا کنده شده

یوری گفت مامان ناراحت نباش برای تو پیدا می کنم غصه نخور ............

یوری از خانه بیرون رفت و به دور خونه حرکت کرد و چیزی ندید بیست قدم با پاهایش به سمت جلو رفت چیزی ندید

همینطور به عقب و چپ و راست  .

باخودش گفت :حتما مامان دمش لای توری فلزی گیر کرده برم از کایو کمک بگیرم  به سمت خانه کایو رفت

ولی در خانه بسته بود نمی تونست روی برف ها بشینه پس تصمیم گرفت برگرده تا کایو بیاد.

همینطور که بر می گشت دید اون دورها نوری هست تعجب کرد یعنی انجا کجاست ؟

به سمت نور حرکت کرد و رفت جلو و جلو تر هر چه به نور نزدیک تر می شد تازه می فهمید انجا یک خانه هست

به سمت خانه رفت  به عقب برگشت دید از خانه خیلی دور شده و الان مامان روباه با دم زخمی نگرانش میشه

ولی با خودش گفت برم ببینم اینها چه کسانی هستند ایا مثل کایو مهربان هستند؟

یوری رفت بره به سمت در خونه یک دفعه صدای قدقد مرغان امد سریع برگشت دید در یک فنس 20عددی

مرغ هست و دم یک روباه درون فنس کنده شده چسبیده  دستش را برد داخل فنس دم مادر را در بیاره

که با صدای داد یک مرد به سمت عقب برگشت

چه کار می کن؟

یوری گفت :ب ب بخشید دارم دم مادرم را برمیدارم

مردبا چشمان گرد شده گفت:مامان روباه!!!1!

یوری گفت:بله من مادرم روباه هست

در همان زمان خانمی از خانه به خاطر سر و صدا امد بیرون و گفت:چی شده ؟

مرد گفت:فلورا برو تو  برو

فلورا نگاهی به یوری کرد نگاهی معنا دار :گفت تو کی هستی؟

یوری گفت :من یوری هستم ته جنگل با مامان روباه و 3داداش روباه زندگی می کنم

فلورا نگاهی به همسرش کرد و چقدر شبیه مادرشه

مرد گفت :فلور لطفا تا من عصبانی نشدم از اینجا برو سریع خارج شو

فلور با عجله رفت

مرد گفت :یوری تو هم برو سریع برو

یوری دم مادرش را برداشت و برد ولی ذهنش درگیر یک جمله بود :چقدر شبیه مادرشه ................

یعنی مادر من کیه ؟

یوری تصمیم گرفت برای مرتبه دوم دوباره به این خانه برکرده

==========================

#عطیه حزیت17خرداد1400نوشته شده



یوریخانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید