حسادت همچون چاقوی تیز بدون دسته است. ماهیتش برندگیست، ظاهرش نیز دستِ کمی از باطن خرابش ندارد. از هر جایش که بگیری، زخمی بر دستت و خراشی بر روحت به جا میگذارد. خطی که بر روحت میافتد دیدنی نیست اما تا ابد همراه توست به گونهای که هر بار سوزشش را با پوست و استخوانت احساس میکنی.
در طول تاریخ این چاقوی تیز حتی به دستهی خویش رحم نکرده چه رسد به من و شما!
حسادت در ما آدمها نیز بیشباهت به همین چاقوی بُران نیست، فقط شدت و ضعف تیزیاش در میان آدمیان توفیر میکند.
حسادت نه خانواده میشناسد، نه دوست و نه رفیق. نه مروت سرش میشود نه عدالت. بیصفت ترینِ صفات خودش هست و بس.
حسادت پیش از هر اقدامی در همان ابتدای امر کمر به قتلِ صاحب خویش میبندد. همان صاحبی که حسود نام گرفته و با حسادتِ تند و تیزش پدر از خود و روزگارِ خویش در میآورد.
بیراه نگفتهاند حسود هرگز نیاسود...
حسادت با آسایش منافات دارد، آبشان در یک جوی نمیرود. مگر میشود حسد ورزید و همچنان با آسودگی خیال به زندگی تکیه داد؟ حسادت با هیچ صفت خوب و سر براهی بُر نخورده و نمیخورد. حتی با فراغت و سبک بالی هم میانهی خوبی ندارد.
آدمی مادامی که بخل بورزد، سنگینی بارِ دشمنیاش بر روی شانههای نحیفش بیشتر و بیشتر خواهد شد تا جایی که گویی جهنمی داغ و آتشین بر پشت خود حمل میکند و به این طرف و آن طرف میبرد...
حاضر به تحمل این جهنم ساختگی بر شانههایش هست اما غرورِ مسخرهاش مجال گذاشتن این کوله بار سنگین را به او نمیدهد.
تا آخر دنیا با حسادت بی سر و تهش با قلب و روح آدمها بازی میکند، به ظاهر دوستی اما در باطن حسد میورزد و اینچنین پنهان تخم رشک در دلش میکارد! عجیبتر آنکه هر روز پای این بذری که کاشته آب میریزد تا درختی تنومند شود، دریغ از ذرهای رحم و مروت به خودش!
به راستی چه شد که این موجود دوپا شوقِ دیدن خوشحالی و پیروزی دیگران را در خودش کشت و با این صفت کثیف مشغولِ مقایسه کردن داشتههای دیگری با خویشتن شد. راه و بیراه حساب و کتاب کرد که فلان آدم در زندگی شخصی و کاری از او جلو زده است.
یکبار از خود نپرسید از این مقایسه پوشالی چه چیزی جز بخل و حسد عایدش میشود؟؟
دوستدار شما #نگارتایمز