نگارتایمز·۳ سال پیشوقتی چراغ اولین ورودی روشن شد.دستشو به سرش نزدیک میکنه، سعی میکنه هر طور شده یه راه ورودی پیدا کنه اما آروم و بیصدا. انگار نمیخواد ذهنشو بیشتر از اینا مشوش کنه. چراغ…
نگارتایمز·۳ سال پیشیکی شبیه خودت!گاهی با همه شلوغیهای دور و برت، با تموم پیامهای خونده و نخونده و تماسهای داشته و نداشته، به خودت میای میبینی احساس تنهایی میکنی شاید ای…
نگارتایمز·۳ سال پیشاز جنس بعضی آدمها خوشم نمیآید...از جنسِ بعضی آدمها خوشم نمیآید،چون به هیچ وجه خودشان نیستند.چون با حرفهای پوچ و بیهودهشان بر روی اعصاب دیگران راه میروند.چون بیمنطقان…
نگارتایمز·۳ سال پیشبیخیالِ روزهایی که...بیخیال روزهایی که ای کاش بهتر میگذشت.بیخیال روزهایی که من در آن روزها خودم نبودم.بیخیال روزهایی که دلم بی پروا چیزی را طلب میکرد که از…
نگارتایمز·۳ سال پیشپدیدهی جدیدِ ازدیـادِ غمچه خوب که روزهای جانفرسـا میگذرند، چه بهتر که نمیمانند!(نه غصـهها و نه قصـهی آن غصـهها...)که اگر میماندند، اگر جاخوش میکردند میان ر…
نگارتایمز·۳ سال پیشحسود هرگز نیاسود...حسادت همچون چاقوی تیز بدون دسته است. ماهیتش برندگی و ظاهرش نیز از باطنش دست کمی ندارد. از هر جایش که بگیری، زخمی بر دستت و خراشی بر روحت ب…
نگارتایمز·۳ سال پیشقدرتمند، سرسخت یا ضعیف؟ مسأله این است!من فکر میکنم قدرتمندان همیشه از موضع قدرت خویش بر دیگران فخر میفروشند و حرف خود را به کرسی مینشانند، اصلاً انگار با پشتی گرم تکیه به ضعی…
نگارتایمزدرانتشارات نویسنده های خلاق·۳ سال پیشچگونه رذل باشیم؟؟۱- تا میتوانید از دسترنجِ دیگران بخورید!?چرا که از دسترنجِ دیگران خوردن به مراتب خوشمزهتر است. دیگر نه کار میکنید و نه زحمتی میکشید،…
نگارتایمزدرانتشارات نویسنده های خلاق·۳ سال پیشهرچه پیش میرفتم گویی به عقب میرفتم!روزهایی در زندگی داشتم که هیچ چیز نمیدانستم، اما انگار همه چیز را می دانستم!پیش می رفتم اما به عقب میرفتم!وقتی سرشار از یقین میشدم، شک خف…
نگارتایمزدرانتشارات نویسنده های خلاق·۳ سال پیشپَسوند بازی «انـه»به کلمه موذیانه که فکر میکنم موجودی ریز در وجودم وول میخورد! گویی دلش سرِ بازی با من برداشته و بدبختانه قرار است من بیدریغانه هر آنچه در…