سالهای نه چندان دور کلمهای میان ما آدمیان وجود داشت که از کوچکترین عضو خانواده تا بزرگترین عضو ملزم به رعایت آن بودیم! نه اینکه با پتک بالای سرمان ایستاده باشند تا به این واژه ادای احترام کنیم، نه!!!!
بلکه آنقدر در میان کوچک و بزرگ، پیر و جوان، زن و شوهر، مادر و فرزند، پدر و فرزند، دوستان، فامیل و.. نهادینه شده بود که به ذهنِ احدی خطور نمیکرد روزی از راه برسد که هیچ اثری از این واژهی میمون و مبارک باقی نماند.
اما رفته رفته در کمال ناباوری جایگاه این واژه در میان گُفتمانهایمان کمرنگ و کمرنگتر شد تا جایی که این روزها در تخمِ چشم یکدیگر نگاه کرده و سرتاپای واژه را با وقاحتِ تمام به روی طرف مقابل بالا میآوریم!!
انگار نه انگار که روزی روزگاری با او دمخور بودیم.
انگار نه انگار که باهم نان و نمکی خورده بودیم.
انگار نه انگار که بر سر یک سفره قد کشیده بودیم.
انگار نه انگار که در خونِ رگهایمان با یکدیگر اشتراک داشتیم.
حتماً تا به اینجای مطلب پی به ظاهر و باطن این واژهی فراموش شده بردهاید.
بله درست حدس زدید!!
در قدیم الایام چیزی به نام «حرمت» وجود داشت که رکن اصلی تمام مراودات بود. از روابط خانوادگی گرفته تا دوستی با آشنا و غریبه.....
چه خوب بود که آن زمان حرمت جا و مکان خودش را داشت و تحت هر شرایطی همگی مجبور به حفظِ آن بودیم، ولی چه شد که به یکباره همه خوبیها و دلسوزیهای دوست و آشنا از یادمان رفت؟
چرا به وقت نمکدان شکستن از خاطرمان رفت که آن نمک را کجا و بر سر کدام سفره خورده بودیم؟
چرا کوچکتر بزرگتری را از یاد بردیم؟
چرا حرمت روزهای خوبِ با هم بودنمان را نگه نداشتیم؟
شاید خوشی، لگدی به زیرِ کاسه و کوزهی دلمان زد که اینگونه به خاطراتِ روزهای خوب پشت کردیم و فرسنگها از هم فاصله گرفتیم تا جایی که همقدِ واژهی سلام و خداحافظ هم برای هم راه برگشت باقی نگذاشتیم!!!
ای کاش حرمت را به زور سرنگ در رگهایمان تزریق میکردند تا این روزها اینطور وقیح و گستاخ به روی هم در نیاییم!!
کاش قبل از باز کردن دهانمان، قفلِ فکرمان را هم باز میکردیم یا کلمات را مزه مزه میکردیم، بعد ادایشان میکردیم!
کاش مشقِ هر شبمان فرقِ میان گستاخی و جسارت بود!
کاش درسِ معلم تا ابـد حفظ حرمت و احترام بود! و ای کاشهایی که اگر «ای کاش» نبودند کارمان را به اینجا نمیکشید...
#نگارتایمز