ویرگول
ورودثبت نام
نگارتایمز
نگارتایمز
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

پَسوند بازی «سِتان»

در دلم بهارستانی به پا شده بود دیدنی و چشمگیر!

درست یادم نیست که آن زمان فصلِ غالبِ سال تابستان بود یا زمستان؟ به هر جهت به واسطه شادی بی اندازه‌ای که در دلم به راه افتاده بود، چراغستانی پر نور درست شده بود!

از آن طرف هر شب به خوابستانِ خیالم دست می‌بردم و خیـالی مطابق میل و اندازه روحم برمی‌گزیدم! خیالی خوش دست و خوش آب و رنگ! گاهی هم به ریشستانِ غم‌هایم ریشخندی می‌زدم، اما در این بین ناباورانه مرگستانِ آرزو‌هایم را مهیا می‌کردم!

آخر دلم از کوهستانِ سرد و عبوسِ ترس‌هایم ترسیده و خسته بود. چرا که حکمِ نامردستانِ غریبی را داشت که مرا لحظه به لحظه به غریبستانِ خویشتن نزدیک و نزدیک‌تر می کرد!

در خلال روزهایی که سعی داشتم بر ترس‌هایم غلبه کنم، پا روی تیغستانِ دردهایم گذاشتم!

هیچستانی بیـش نبود!

اما تا دلت بخواهد طلبکارستان بود!

نام دیگرِ تیغستانِ دردهایم را طلبکارستان نهاده بودم چرا که دردهای ریز و درشتم به شکل و شمایلی طلبکارانه از من حقشان را طلب می‌کردند!

این دیگر چه جور داستانِ غم‌انگیزی بود؟؟ مگر دردها از آنِ من نبودند؟ مگر نه اینکه باید با منِ وجود ایشان کنار می‌آمدند و سبزستانِ امیدی در دلم به بار می‌آوردند؟؟ پس آن ها را چه شد که هرچه کِشتند به خرابستانِ آرزوهایم منتهی شد؟!!

#نگارتایمز

پسوندتمرینبازینویسندگیخلاقیت
منو با #نگارتایمز می‌تونین در اینستاگرام دنبال کنین❤️دست‌نوشته‌ها و عکس‌هایی که ۰تا۱۰۰ کار خودمه❤️ همراهی‌تون باعث افتخاره❤️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید