گل فروش محل، سرمایه دار شده بود و دکهٔ سابقش به مغازه متوسطی با انواع متعدد گل، تبدیل.
و همهٔ این ها را مدیون مردی بود که طیِ قانون نانوشتهای، انگار که در لیست خرید همسرش، کنارِ نان و سیب زمینی و پیاز، دستهگل هم میدید.
به خانه که میرسید،
دستهگلش در را باز میکرد،
گل های پیراهن دستهگلش میخندید.
کتاب های کتابخانهشان خوش عطر بودند. و همهٔ این ها را مدیون زنی بود که گلبرگ های محبتِ همسرش را تا مدت ها نگهداری میکرد.
✍ ریحانه کثیری نژاد
🗓۲۵ آبان ۱۴۰۳
شعر از: محمد مهدی سیار
عکس و ادیت از: مادر جان!