وارد اجتماع شدن یعنی پذیرفتن این که غالب مردم دوستت نخواهند داشت؛ که قرار نیست با ایده ها و نظراتت، هرچند درست و منطقی، موافقت کنند.
باید بپذیری روزگار بر این استوار است که طردت کنند، زمینت بزنند، مخالفت کنند. اگر این ها را پذیرفتی و باز بر عقایدت پایدار ماندی، یعنی میتوانی ورود به جامعه را بپذیری.
معنای این پذیرش، شکست نیست! باید منعطف بود، وگرنه تاب نمیآوری در این موجِ مغز های مخالف تو! اما این انعطاف قرار نیست بگذارد مردم از خط قرمز هایت رد شوند.
قرار نیست در اجتماع، خودت را کنار بگذاری و آدم دیگری بشوی؛ که اینگونه درواقع خودت را با همهٔ ارزش هایت باختهای و صرفاً یک نقاب زیبا و شکیل، که جامعه از خودش، به دروغ به تو هدیه میدهد را بُردهای...
احتمالاً علایقت، علاقهٔ جامعه نیست... احتمالاً لبخند هایی که دریافت میکنی خالی از مهربانی و مملوء از تمسخر اند... احتمالاً مردم اجازه میدهند دست روی شانه شان بگذاری و بلند شوی درصورتی که این کار برنامه ریزی شده است. اینجا دیگر قدرت دست تو نیست و هر لحظه قرار است شانه خالی کنند و تو زمین خوردنت بیش از پیش دردناک باشد!
مَخلَص کلام:
هیچ قول نمیدهم بعد از ورود به جامعه، سالم و بدون زخم از آن خداحافظی کنید...
✍ریحانه کثیری نژاد
🗓16 دی 1402