برای حسرت های کوچیک وبزرگی که توی این زندگی ما رو بیکس گیر آورد
دوست داشتم به چشم هاش نگاه کنم بگم آخه چی توی خودت دیدی که انقدر باعث عذاب ما شدی من خودم اگه میدونستم با نبودن من یکی راحت تره یه جوری از زندگیش گم و گور میشدم که انگار یه خواب وسط شبای زمستونش باشم
چند سال پیش که سر بزنگاه نشسته بودم وسط جمع فامیل سر صفره تلوزیون سر خود داشت خودش رو میکشت البته برای من وگرنه همه داشتن نگاه میکردن و بیشتر از غذا خوردن غیب به پابود و قضاوت .
حقیقتا یادم نمیاد کدوم برنامه بودو کسی که داشت صحبت میکرد کی بود ولی یچیزیو قشنگ یادمه
ازش پرسیدن چیزی که خیلی عذابت میده چیه
یارو برگشت گفت اینکه ناتوانی خودم رو ببینم و بدونم که چی میخوام اما ناتوان باشم در رسیدن بهش یا هر جای دنیا این ناتوانی اذیتم میکنه
فک کنم منظورش همین طعم لعنت شده حسرت رو دلمون بود
از اون کوچیکاش بگیر تا اون یک زره نگاهی که آرزوم بود و تهشم قسمت نشد
از گیتاری که وسط خواب و بیداری میدیدم
دوربینی که حرفش میشد میگفتن دیوانه ای
آهنگی که عاشقش بودم
نگاهی که قسمت نشد
شیرنی هایی که سوخت
لیوان چایی که چپه شد
رنگی که از دست رفت
نمیدونم وقتی من یکی برم زیر خاک این حسرت دست از سر من برمیداره یا نه ولی نذارید این حسرت زندگیتونو ازتون بگیره
نترس بابا دنیا دست از سیاه بودن بر نمیداره ولی کم کم تو میتونی پنجره رو باز کنی
البته اگه پنجره ای مونده باشه