Amaryllis
Amaryllis
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

توتمام شده بودی

وقتی تو آمدی نمیدانستم که چقدر مسیر زیبای با تو بودن برای من دلچسب و شیریتن است

چشمانت....................

نگاهت............

لبخندت.....

و یا حتی سکوت بی انتهایت

به تو فکر می کردم به زیلا ترین تصویر طبیعت که یک مخلوق زمینی است و در غالب فرشته ی نجات بر من فرود امده تا احوالاتم را به خیر کند

دستم ا گرفتی و مرا از ظلمات بیرون کشانیدی

با هر نفس تو من به زندگی باز گشتم گویی که مرده را مسیح بیاراید یا صبح تولد ففرا رسد

دست مردانگی بر سرم می کشیدی و با لبخندت مرا غرق خوشبختی و لذت ساخته بودی

مرا به آغوش گرمت رهنمون می ساختی و عمیق می بوسیدی

غرق گفتگو که می شدیم چشمان نافذت برق می زد و آمیخته ای از رنگ جام شهد و خاک می شد.........

دل گرم می شدم

با هر کلام تو به زیستن پلی مستحکم برای من بود

با اعجاز وجودت ادامه می دادم

و خداوند تورا از من باز ستاند

در روزی از روز های ناجوانرد بهمن تو نیز رفتی

روحت را ربود جسمت ر ا گرفت و جانت ر ا در هم تنید

گلوله قلب تورا و روح مرا آن شب برد

مرگ من با بزرگ ترین ضربه ی احساس رقم خورد

و تو رفتی و چه مبارک رفتنی بود آن قدوم آسمانی

شب بود وستاره بود و لبخندی اشک

از گونه و چشمان تو شور می بارید و من باران شدم

در اعماق وجود من غم لانه می کرد

بعد ان یگر هرگز قلب من روی خوشبختی به خود ندید

و تو تمام شده بودی ...................

و تو نیز باید می رفتی

خوشبختیقلب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید