ویرگول
ورودثبت نام
جواد عرب صاحبی
جواد عرب صاحبی
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

از من چه مانده بعد تو جز ناتوانیم


از من چه مانده بعد تو جز ناتوانیم؟ 
جز سنگ قبر خاطره روی جوانیم… 
بی عشق و بی عاطفه و هیچ وعده ای 
ماندم چگونه سمتِ خودت میکشانی ام! 
آن من که آزموده جهان را به عشقِ خویش 
حالا برای همچو تویی؛ زندانی ام! 
حال از نبرد بین تو اعتماد من؛ این از قمار بین من و زندگانی ام 
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم؟! 
هجوم زخم تو را نمیکشد، تن من! 
برای کشته شدن چه کنم؟! 
هزار و یک نفری به جنگ با دل من؛ برای این همه تن چه کنم؟! 
باید بمیری و نگویی دلت کجاست! 
درسی که داده ای به من، از همزبانیم… 
حالا که نیستی و نمیخواهیم… 
بگو حالا چرا به پای خودت مینشانی ام؟! 
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم؟! 
هجوم زخم تو را نمیکشد، تن من! 
برای کشته شدن چه کنم؟! 
هزار و یک نفری به جنگ با دل من؛ برای این همه تن چه کنم؟! 

جواد عرب صاحبیسینا سرلکغمگینعاشقانهویرگول
طلبه سطح ۳ حوزه علمیه _ مربی حفظ تخصصی قرآن کریم _ پژوهشگر ادیان و مذاهب _ پژوهشگر غرب شناسی _ شیطان پرستی _پژوهشگر منطقه قفقاز_ مدرس دوره های عملیات روانی _ ترور آنلاین _ غرب شناسی استراتژیک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید