ویرگول
ورودثبت نام
Mhh
Mhh
Mhh
Mhh
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

خدایان نامحدود

خدایان بی نهایتی بودند که به همه چیزی دست داشتند و نامحدود بودند آنها از این بی نهایتی به پوچی عمیقی رسیدند و روزی تصمیم گرفتند جهانی بسازند که در آن محدودیت و جذاب باشد



آنها در کالبد های حیوان انسان بودند و باهم می‌جنگیدند کشته میشدن و دوباره متولد می‌شدند
اما به مرور زمان، خدایان در کالبدهای انسانی خود، رنج و محدودیت را بیش از آنچه تصور می‌کردند تجربه کردند. زندگی در این کالبدها دشوار بود؛ جنگ‌ها، گرسنگی‌ها، و بی‌پایانی دردها آنان را فرسوده کرد. خاطرات نامحدودیت پیشینشان کم‌کم در ذهنشان بیدار شد. آنها به یاد آوردند که چیزی فراتر از این جهان محدود بودند.

بیداری نیمراز

در میان این خدایان، یکی از آنها که خود را نیمراز می‌نامید، در کالبد یک جوان روستایی متولد شد. او از همان کودکی حس می‌کرد چیزی در او متفاوت است. صدایی درونش به او می‌گفت که این جهان واقعی نیست، که او چیزی بیش از یک انسان است. در دوران نوجوانی، این صداها قوی‌تر شدند و نیمراز به یاد آورد که او یکی از خدایان است؛ یکی از جاودانگانی که برای تجربه محدودیت به این جهان آمده بود.

نیمراز، که از این چرخه درد و رنج به ستوه آمده بود، تصمیم گرفت دیگر خدایان را بیابد و آنها را بیدار کند. او سفرش را آغاز کرد، به کوه‌ها، جنگل‌ها و سرزمین‌های دور دست یافت تا کسانی را که روزگاری برادران و خواهرانش بودند، از خواب محدودیت بیدار کند.

اتحاد خدایان

یکی‌یکی، خدایان دیگر که در کالبدهای مختلف انسان‌ها و حیوانات زندگی می‌کردند، به سخنان نیمراز گوش دادند. او به آنها گفت: «ما برای تجربه محدودیت و معنا به این جهان آمدیم. اما حالا می‌بینیم که این جهان چیزی جز درد و زجر نیست. بیایید به جایی که به آن تعلق داریم بازگردیم؛ به ابدیت، به نامحدودیت خود.»

خدایان، هرچند ابتدا مردد بودند، اما به تدریج سخنان او را پذیرفتند. آنها به یاد آوردند که روزگاری خالق این جهان بودند، و این جهان اکنون چیزی نبود جز تکرار درد و رنج.

ترک جهان

نیمراز همه خدایان را گرد هم آورد و به آنها گفت: «بیایید این جهان را برای همیشه رها کنیم. ما به اینجا آمدیم تا معنا بیابیم، اما معنا در محدودیت نیست. نامحدودیت ما به ما هویت می‌دهد. اگرچه این جهان را ترک می‌کنیم، اما چیزی از خود در آن باقی می‌گذاریم: ذره‌ای از وجودمان، تا در انسان‌ها، حیوانات و طبیعت باقی بماند. این جهان ادامه خواهد یافت، اما بدون ما.»

خدایان تصمیم گرفتند این جهان را ترک کنند. هرکدام پیش از رفتن، بخشی از وجود خداگونه خود را در کالبد انسان‌ها و حیوانات باقی گذاشتند. این ذرات الهی، چیزی بود که الهام‌بخش انسان‌ها شد؛ چیزی که در درون هر فرد به صورت صدایی درونی، آرزوهای بزرگ، و توانایی خلق و عشق باقی ماند.

چرخه بی‌پایان

پس از ترک جهان، خدایان دوباره به نامحدودیت خود بازگشتند. اما به زودی، احساس خستگی و بی‌هدفی به سراغشان آمد. آنها دریافتند که حتی در نامحدودیت نیز، اگر تغییری نباشد، پوچی در کمین است. پس تصمیم گرفتند دوباره جهانی دیگر خلق کنند.

آنها جهان جدیدی ساختند، این بار متفاوت از پیش. اما باز به این جهان وارد شدند، رنج‌ها و زیبایی‌هایش را تجربه کردند، و باز به پوچی رسیدند. پس از مدتی، این جهان را نیز رها کردند و به نامحدودیت بازگشتند. این چرخه بارها و بارها تکرار شد. هر بار جهانی نو پدید آمد، جهانی پر از رنگ‌ها، داستان‌ها، و موجوداتی تازه.

این چرخه خلاقیت و رهایی ادامه یافت، تا جایی که میلیون‌ها جهان پدید آمد. هر کدام از این جهان‌ها اثری از خدایان را در خود داشتند: شکوهی در پس آسمان‌ها، زمزمه‌ای در باد، یا نوری که در نگاه یک موجود می‌درخشید.

پایان

خدایانجهانفلسفهداستان
۲
۰
Mhh
Mhh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید