و اما من ؛ من ؛ وقتی کسی رو دوست دارم، دیگه نمیتونم عادی باشم. نمیتونم فکر کنم اون کسی یه دوست معمولیه و باید در حد یه دوست معمولی دوسش داشتهباشم . هر لحظه لازم باشه، بهش میگم که مهمه یا برای من فرق داره. حتی ممکنه شش صبح بیدار بشم، بدون هیچ دلیل خاصی بهش زنگ بزنم بگم، خب سلام هدفازین تماس، هیچ چیز خاصی نبوده جز اینکه من کرم داشتم بیدارت کنم ببینم خواب بودی یا نه و بعدش با تو حرف بزنم. وقتی کسی رو دوست دارم خیلی مهم نیستکه همش باهاش صحبت کنم یا بِهَم محبت کنیم، اما دلم میخواد حواسش باشه که من دوستش دارم. وقتی کسی رو دوست دارم، دیگه مهم نیست اون منو دوست دارهیا نه. این مشکلِ اونه که منو برای دوست داشته شدن انتخاب نکرده. واین بده ! به من چه ربطی داره. من کار خودمو میکنم. وقتی کسی رو دوست دارم، زیاد نمیتونمعقب بشینم و دست بهسینه و مغرور، منتظر باشم اون بیاد دست منو بگیره ببره. وقتی کسی رو دوست دارم نمیتونم براش ادای آدمای دست نیافتنی رو در بیارم. اتفاقا میخوام بدونه من برای هر کسیم دست نیافتنی باشم، برای اون نیستم. وقتی کسی رو دوست دارم حتی بدیهی ترین چیزها مثل تراشه ی کالبد تنش ؛ انگشتهاش یا ترقوه که صرفا یک استخون ساده ست برام میشه قشنگترین منظره دیدنی دنیا ؛ من فقط میخوام یه وقتایی مثل الان فقط درکم کنی ؛ مثل الان که نه حوصلهحرفزدن دارم، نه از خندیدن باهات خوشم میاد، نه میخوام مهمونم کنی و باهام قدم بزنی، نه دلت برام بسوزه و حالمو بخوای عوض کنی، نه میخوام درد و دلاموبشنوی و نه میخوام کاری کنی خوشحال شم، دلم نمیخواد برام آهنگ بفرستی یا تا صبح باهام بیدار بمونی که خسته شم و بخوابم، ناراحتیم نمیخوام ناراحتت کنهو وقتایی که دلم گرفته دوس ندارم اذیت شی، نمیخوام زنگم بزنی یا پیام بدی که میام دنبالت بریم بیرون، نمیخواد هر روز حالمو بپرسی و دوس ندارم ازت جملهی"من همیشه هستم، پس هر وقتی خواستی باهام حرف بزن" رو بشنوم، نمیخوام مراقبم باشی یا حواست بهم باشه، اصن نمیخوام کار خاصی کنی واسم، من فقطحوصله هیچی رو ندارم یه موقعهایی، باید بشینیم یه دست باهم سکوت کنیم تماشات کنم تو اغوشم بگیرم نفس بکشمت ؛ توی جنگل موهات نفس تازه کنم و جونبگیرم واسه ادامه دادن !⠀