سلام دلدارم
من عاشق تابستانم،عاشق رنگ ها میوه ها طمع ها بوها حتی افتاب سوختگی هایش را هم دوست دارم .
تابستان یعنی ترکیت رنگ ها سبز و صورتی و ابی و سفید و قهوه ای و قرمز و زرد و.... تابستان تنها فصی از سال است که همه ی رنگ ها را دارد مثلا بهار فقط سبز است پاییز فقط نارنجی ست و زمستان فقط سفید اما تابستان، امان از این تابستان که همه رنگی ست اصلا خاص است. میدونی چرا تابستان را دوست دارم؟ چون به نظر من تابستان فصل عاشقی ست، تابستان فصلی ست که عشاق باهم تجربه میکنند همه رنگ هارو همه ی طمع ها رو همه ی بو ها رو بوی درخت گیلاس رو استشمام کرده ای؟دیده ای چه بوی خاصی دارد؟ فکرش را بکن عاقد بخواند عروس خانم وکیلی و من بالای درخت گیلاس باشم تا برای تو تازه ترین و ناب ترین گیلاس را بچینم و تو همان موقع انرا بخوری و تجربه کنی ان طعم بینظیر را زیبا نیست؟ یا بیا باهم برویم دره ها بنوردیم از ابشار ها بالا برویم و اب بازی کنیم و انوقت دیگر سرد نیست سوز سرما استخوان هایمان را نمیپوکاند ما دوتا یا اصلا همه ی عاشقا با فراق باز اب بازی میکنند توی غار یا بالای ابشار فرقی ندارد مهم اب بازی ست و ان حس موش ابچکیده شده ی بعدش تو دوست نداری؟ توی تابستان هزار بار هم عاشقم بشوی و هزار بار عاشقت بشوم باز هم کم است ینی اگر تابستان را تجربه کنیم و پاییز از هم جدا شویم باز هم مهم نیست چون اولین بارهایی باهم داریم که صدسال هم که بگذرد بازهم تکراری نمیشود و تا صد سال میتوانم با خیالش زندگی کنم فکرش را بکن من و تو دوتایی باهم برویم به غار راگه و تا گردن بریم زیر اب یا از مارگون و سن بی بالا بریم یا تا نرگس تپه پیاده روی کینم و تمشک بخوریم راستی گفته بودم که عاشق تابستان های جنگل هستم؟ عاشق راه رفتن در جنگل و خوردن الو و تمشک وحشی عاشق کشف و دیدن انواع قارچ هایی که تا حالا ندیده ام عاشق بو کردن پیازچه های وحشی که فقط توی تابستون سر از خاک بیرون میاورند راستی تا حالا طعم بی نظیر املت با پیازچه وحشی رو وسط جنگل تجربه کردی؟ خیلی مزه میدهد میگویم تابستان است و عاشقی کردنش، انوقت اگر پاییز بیاید و مارا جدا کند دیگر بدون من نمیتوانی به جنگل بروی چون هر بار یادت میاید که عاشق جنگلم عاشق تمشک عاشق الو یادت میاید که اولین املت با پیازچه را با من تجربه کردی یادت میاید دوتایی تا چشمه مسابقه دادیم و اب اوردیم و چای اتشی خوردیم و هر بار که از کنار جنگل رد میشوی نقش قهقه هایم در پشت پلک هایت نقش میبنددو خیال رفتن ندارد. شاید هم باهم برویم دریا تا وسط ها بریم وادای غرق شدن دربیاورم و تو سراسیمه برای نجاتم بیایی و من ریسه بروم از خنده و تو یه بیمزه نثارم کنی قهر کنی و نازت را بخرم و از سر و کولت بالا بروم لب دریا ماهی دودی بخوریم و به بچه ای که ان طرف تر دارد قصر شنی میسازد دست تکان بدهیم و بلند جوری که همه ی دنیا بشنود بگوییم ما صرمان را در اسمان بنا کرده ایم در دلمان و ذهنمان بی گمان تو دیگر بدون من دریا هم نمیتوانی بروی.
میبینی، بی حکمت نیست که میگویند تابستان فصل عاشقی ست،شاید در همین تابستان رد پایمان را در دشت های هنزا زدند که میدویدیم و میخندیدیم قل میخوردیم و از تپه پایین میرفتیم شاید بعد از این تابستان رویایی تو حتی دشت را هم ببینی یاد نسیم تو فر موهایم میافتی و دلت غنج میرود نفست بند می اید که چه شد بدون من و من بدون تو شدم؟ بیا این تابستان رویایی را از بر کنیم این تابستان رویایی مال ما دوتا ست بیا بهم قول بدیم این تابستون که بره پاییز که بیاد بازهم مال هم باشیم بازهم تو خش خش برگا عاشق هم باشیم بیا بهم قول بدیم پاییز که بره زمستون که بیاد بازهم دستای همو داشته باشیم توی غرچ غرچ برف های زیر پامون تو سرمای هوا دستامو بگیری و ها کنی که گرم بشه بیا بهم قول بدیم زمستون که بره باهم منتظر رسیدن لحظه تحویل سال نو بشیم و برای هم یک عشق به انتهای ابدیت ارزو کنیم و دوباره بشینیم در انتظار رسیدن تابستون و دوباره عاشق هم شدن ،که دوباره با صدای گنجشکک ها از خواب بیدار بشیم و دوباره بزنیم به دل جاده ها و دوباره تجربه کنیم ،دوباره عاشق بشیم...
عاشق تو