همیشه دوست داشتم اینجا شروع به نوشتن کنم
از خودم بگم از زندگیم و رویاهام
از ته ته دلم و عشق همیشگیم
اما هیچ وقت نمیدونستم باید از کجا شروع کنم.فکر می کردم باید مثل ریلز های اینستا گرام و فیلمای سینمایی،با هودی و شلوار و هدفون تو گوش ،پشت میز کافی شاپی دنج که پتوسا از در و دیوار بالا رفتن و یه موزیک لایت بی کلام پلی کرده،قهوه سفارش بدم و عینکمو بزنم و لپ تاپ و باز کنم و شروع به نوشتن کنم…
بنویسم،از همون لحظه اولی که به خاطر دارم خودمو تا نهایتش برسم به اینجا
اما همیشه همین کمال گرایی ،منو باز داشت از نوشتن تو ویرگول.
اما الان دل و زدم به دریا،اواسط شب تو یک زمستون سرد زیر پتوی گرمم دراز کشیدم و با موهای ژولیده ،با موبایلم شروع کردم به نوشتن.
امشب یه شب سرد و سوزناک و دلگیره.غصه عالم و ادم و باید با هم بخورم.اصن انگار مجبورم کردن با شکنجه ،تسلیم بشم که غصه همه رو بخورم.
غصه کارتن خوابی که امشب و باید تو این سردی بی رحمانه ،بی سرپناه و خسته،شب و صبحکنه که یک روز بیشتر زنده بمونه،یا پیر مردی که کل زندگیش شده یک ساک دستی کهنه و زار با لباسایی در هم که از جیب های پیراهنش همه چیز پیدا میشد،تو مراکز خرید میچرخید که کمی گرم بشه.
یا پدری که غصه برف چند روز اینده و میخوره که بچه هاش کفش داشته باشن.یا مادری که سرطان سینه داره ولی از بی پولی شروع به کار کرده که حداقل ترین هارو براشون فراهم کنه.یا غصه ها و دردای خودم و خانوادم…
هرکسی در جایی که هست به اندازه خودش غصه داره.
مراقب قلب هم باشیم❤️🪄