سوک وسایلش را روی مبل پرت کرد و گفت: آه... دارم از خستگی میمیرم
نامجون گفت: خسته نباشی اون کتابی که قرار بود برام بیاری رو اوردی؟
سوک گفت: اره ... ایناهاش ...
و کتابی را از توی کیفش بیرون کشید و به نامجون داد.
نامجون تشکر کرد ، کمی انطرف تر روی مبل نشست و مشغول بررسی کتاب شد. ناگهان کوک که به همراه جین مشغول اماده کردن غذا بود داد زد.
سوک از جا پرید و گفت: چیشده؟
کوک گفت: دستم رو بریدم
سوک جلوتر رفت ، نگاهی به انگشت کوک انداخت و صورتش را درهم کشید. رو کرد به جین و گفت: باندها کجاست؟
جین گفت : کابینت بالا ...
و بعد برگشت و به پشت سرش نگاه کرد و گفت: اون نه سومی
سوک جعبه ی کمک های اولیه را بیرون کشید و به کوک گفت: برو بغل نامجون بشین
کوک که خجالت می کشید سوک دستش را ببندد گفت: نمی خواد
سوک که دودستی جعبه را گرفته بود با لگد از اشپزخانه بیرونش کرد و گفت: برو ببینم، نیم متر بریدی انگشت بیچاره رو
کوک کنار نامجون نشسته بود و هی با دست دیگرش پوست کنار زخم را می کشید و از اینکه با این کار خون با فشار از توی زخم بیرون می زد خوشش می امد و ریز می خندید.
سوک جعبه ی کمک های اولیه را کنارش گذاشت و گفت: چرا این جوری میکنی؟
کوک دستش را جلو اورد و یک بار دیگر همان کار را تکرار کرد. سوک جیغ زد : اه نکن چندشم میشه... میگم نکن
نامجون که کتاب را خوب وارسی کرد به کناری گذاشت و گفت: کوک از شکنجه کردن خودش لذت میبره
و به سمت اشپزخانه رفت تا به جین که دست تنها بود کمک کند.
سوک جیغ میزد: نکن داره میریزه رو فرش ... دستتو بگیر زیرش
نامجون سرش را کنار گوش جین برد و گفت: فکر می کنی کوک و سوک هیچ وقت میتونن با هم قرار بذارن؟
جین با لبخند معناداری حواسش به پیازچه هایی که خورد می کرد بود و دعواهایشان را گوش می داد : نمی دونم ، فعلا بذار ببینیم تا اون موقع از دست همدیگه زنده میمونن یا نه
تا هفته ی بعد تهیونگ مشغول ضبط یک اهنگ سولو بود و جیمین به مرخصی رفته بود . نامجون به سوک زنگ زد و خواست که برای نوشتن یکی از سخنرانی هایش کمکش کند و برای همین سوک به خوابگاه بی تی اس رفت . ولی وقتی رسید که نامجون برای خرید خوراکی بیرون رفته بود و هنوز برنگشته بود . پس سری به شوگا زد که مشغول کارکردن روی یکی از اهنگ ها بود
قسمت بعدی:
قسمت قبلی: