elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون 62 (اگه یه مرد باشه که بهش اعتماد داشته باشم اون کوکه)

-

- شما گشنه تون نیست؟ یکی تون بره نودل بخره ، من درستش می کنم

کوک از جا بلند شد و کلاه و ماسکش را برداشت

- اوپا ، برای تهیونگ تند نگیر

جین گفت: میدونی... تو تنها کسی هستی که کوک می ذاره بهش بگی اوپا ، توی فن میتینگ نزدیک بود با یه دختره درگیر بشه...

سوک متعجب گفت: چرا؟

جین ادامه داد: هر دختری غیر از تو اوپا صداش کنه بدش میاد

کوک جواب داد: دختر؟... هیونگ...اون اجوما چهل سالش بود.

- بعد صدایش را نازک کرد و ادای زن را درآورد و گفت: اوپااااا

جین سرش را تکان داد و به سوک گفت: با بقیه هم همینه، هر کی غیر از تو اوپا صداش کنه میزنه تش

سوک خندید و به سمت آشپزخانه رفت . حدود نیم ساعت بعد کوک از راه رسید.

- چقدر دیر کردی؟ کل فندوم تو فروشگاه بود؟

- یه چند نفری بودن

- الان برو ، یه ربع دیگه با دو نفر کمک برگرد نودلا رو ببریم ... نوشابه هم گرفتی؟ افرین

نامجون از راه رسید و گفت: کمک نمی خوای؟

- نه ، نوشابه اینا رو ببر

نامجون پلاستیک را برداشت که ببرد

- کجا؟ گفتم نوشابه ها رو ببر ، نودل ها رو بذار بیرون

نامجون درحال بیرون کشیدن بسته های نودل بود که دستش به پلاستیک گیر کرد و پلاستیک پاره شد. تمام نوشابه ها قل خورد و رفت زیر کابینت

کوک گفت: این آب جوش کم نیس؟ قابلمه بذارم جوش بیاد؟

سوک با تاسف نگاه عاقل اندر سفیهی که یک سراشپز به یک کاراموز میکند به کوک انداخت و چیزی نگفت.

جیهوپ داخل اشپزخانه شد و گفت: کمک نمی خواید؟

سوک با کلافگی گفت: چرا ، بی زحمت نامجون و کوک رو ببر

موقع خوردن نودل ها ، همه شبیه قحطی زده ها غذا می خوردند ، همه ی کارکنان رفته بودند و توی تمام ساختمان فقط چراغ یک اتاق روشن بود . انگار بخشی از یک داستان ترسناک بودند که در دنیایی موازی رخ میدهد.

سوک در این افکار بود که به ناگاه سرش را بالا آورد و به کوک گفت: من دیشب خونه ی تو خوابیدم؟

غذا توی گلوی کوک پرید و به سرفه افتاد ، نزدیک بود خفه شود که جیمین با خنده نجاتش داد.

یونگی با دهان پر گفت: چی؟ و دهانش همان طور باز ماند.

نامجون درگوشی به تهیونگ گفت: دیشب کوک بود که دیر اومد؟

تهیونگ که از گوشه ی چشم کوک را می پایید با سر تایید کرد ، جیهوپ و جین از خنده روده بر شدند . کوک وقتی توانست نفس بکشد با صدایی که هنوز صاف نشده بود گفت: ادرس خونه ی خودتو بلد نبودم .... اوهوع... اوهوع ... ببرمت اونجا ...

- حالا هرچی ... بگرد خونه ت رو ببین گوشواره م اونجا نیوفتاده...یکی از گوشواره هام نیست

- به پالتوت گیر کرده بود از گوش ت دراوردم ، باید رو پالتوت باشه

- عه بذا برم ببینم

و کیسه ی لباس هایش را که کنار پایش گذاشته بود گشت. یونگی ناباورانه پرسید: آهای... صبح تو خونه ی یه مرد بیدار شدی اونوقت تنها نگرانیت گوشواره ته؟

سوک که توی لباس هایش دنبال گوشواره می گشت گفت: اگه یه مرد باشه ...این دکمه س که اَه...اگه یه مرد باشه که بهش اعتماد داشته باشم اون کوکه

یونگی گفت: کوک هم مرده ها

نامجون دلخور به کوک گفت: چجوری تونستی ببریش خونه ی خودت؟

کوک گفت: مست بود نمی تونستم همون جوری ولش کنم ، گذاشتمش خونه اومدم خوابگاه

یونگی که شانه هایش از خنده تکان می خورد به نامجون گفت: گذاشته تش "خونه"...

و بعد رو به کوک گفت: مگه زنته که گذاشتی ش "خونه" ؟

- عه پیدا شد ... راستی من وقت نکردم برم خونه لباس عوض کنم ، میدونم خوشت نمیاد ولی مجبور شدم لباسای تو رو بپوشم

- اشکال نداره

از زور خنده هیچ کس توان نفس کشیدن نداشت به جز نامجون و تهیونگ که انگار داشتند از دیدن این صحنه زجر می کشیدند.

موقعیت زیادی سورئال بود ، سوک البته چنین احساسی نداشت ، از تصوراتی که توی ذهن بقیه می گذشت بی خبر بود و به حسابش شب را خانه ی دوستش مانده بود. تهیونگ که احساس می کرد ادم حسابش نکرده اند و دلخور بود گفت: از کی تا حالا انقدر راحتید؟ واقعا قرار نمی ذارید؟

سوک نمی فهمید تهیونگ چه میگوید.

نامجون به سوک گفت: صبح از کجا فهمیدی خونه ی کوکی؟

سوک جواب داد:اولش وحشت کرده بودم ولی وقتی یکم زور زدم یادم اومد دیشب با هم بودیم

جهیوپ که سرش را روی پای جین گذاشته بود و می خندید دیگر تاب نیاورد و عین هندوانه از روی پای جین قل خورد و افتاد روی زمین .

سوک غر زد: منظورم این نبود

نامجون به کوک گفت: حداقل یه یادداشت براش می ذاشتی

کوک خجالت زده گفت: حواسم نبود

سوک که از خنده ی بقیه خنده اش گرفته بود تشر زد: زهرمار ، خیلی منحرفید ... خیلی

جین که هنوز خنده اش بند نیامده بود انگار تازه چیزی یادش امده باشد نزدیک سوک امد و رو به کوک گفت: این شلواره کجا بود؟ تو که مام استایل نمی پوشی

سوک جواب داد : مام استایل نیست که ، راسته س ... بلند و گشاد بود مجبور شدم اینجوری لا بزنم

جین گفت: خوبه که دوباره تو رو با همون استایل قدیمی میبینیم

کوک تا یک هفته ی بعد دهنش سرویس شد تا به تهیونگ حالی کند چیزی را از او پنهان نکرده و فقط خجالت می کشیده است که همه چیز را بگوید.



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/XsDWu

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/Gggmc
فن فیک بی تی اسفن فیکشن بی تی اسفن فیک کوکجئون جونگکوککیم تهیونگ
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید