elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون 64 (تهیونگ حتی توی 25 سالگی هم گم میشه)

سوک روز بعد سر جلسه ی فیلم نامه خوانی حاضر نشد. در واقع تمام روز از توی اتاقش بیرون نیامد. بی تی اس تقریبا بعد ازظهر بود که به جزیره رسیدند. تهیونگ بیشتر از همه خوشحال بود ، فکر می کرد قرار است یک هفته ی رویایی دیگر را در کنار هم سپری کنند پس اولین کاری که کرد پشت در اتاق سوک امد.

تهیونگ مدام می گفت: یئون سوکااا ... سوکیییی... بیا بریم بیرون

سوک که سعی میکرد تهیونگ صدایش را که از زور گریه رگه دار شده بود را نشنود گفت: تهیونگ ... معذرت می خوام ولی زیاد حالم خوب نیست

سوک پشت در اتاق گریه می کرد و استینش را گاز می گرفت تا تهیونگ صدایش را نشنود. تهیونگ ناگهان گفت: اگه برات موچی و نسکافه بخرم حالت جا میاد مگه نه؟... ها؟

سوک جوابی نداد و تهیونگ رفت.

حدود یک ساعت بعد نامجون از راه رسید، چند بار دستگیره ی اتاق سوک را چرخاند و وقتی دید در باز نمی شود در زد و گفت: سوکی... سوکی... تهیونگ پیش توعه؟

سوک که هنوز پشت در نشسته بود به سرعت در را باز کرد و گفت: چیشده؟

نامجون به داخل اتاق چشم گرداند و گفت: تهیونگ اینجا نیس؟... اوه چرا قیافت اینجوری شده؟

- من خوبم ... نه

- گفت میاد پیش تو

- اومد ولی رفت

- گمشده . نگفت کجا میره؟ میترسم رفته باشه سمت دریا

- چند وقته گم شده؟

- یک ساعت

- فک کنم تو راه مغازه گم شده باشه، گفت می خواد برام خوراکی بخره

- بهش ادرس کجا رو دادی؟

سوک خجالت زده گفت: درو براش باز نکردم.

سپس کمی در فکر فرو رفت و گفت: ولی کل این جزیره یه سوپرمارکت بیشتر نداره اونم روبه روی بیمارستانه

نامجون گفت: پس میرم همونجا

سوک گفت: صبرکن منم بیام راهنماییت کنم

موبایلش را برداشت و جلوتر از نامجون به راه افتاد. بقیه با دیدن سوک پشت سرش به راه افتادند. وارد خیابان اصلی جزیره شدند و به سوپرمارکت رسیدند. مرد مغازه دار گفت پسری که از او نسکافه و موچی خریده بود از سمت چپ رفت. سوک همان طور که جلو می رفت گفت: بالای این خیابون یه انشعاب داره به سمت چپ ، باید بریم اونجا .

وقتی به سمت چپ پیچیدند سوک پرسید: کسی اینجا رو گشته؟

کوک گفت: اره ما از اون خیابون جلویی اومدیم دیدیم بن بسته برگشتیم

سوک گفت:بن بست که نیست تهش جنگله

پیرزنی جلوی در خانه نشسته بود و با زن همسایه حرف می زد ناگهان کنجکاو شد و پرسید: دنبال کسی می گردید؟

سوک جلو رفت و گفت: بله مادربزرگ، دنبال یه پسر جوون و خوش قیافه می گردیم،اگه دیده باشینش ممکن نیست فراموشتون بشه

پیرزن جواب داد: همون که یه سگ باهاش بود؟

سوک گفت: اره اره خودشه

پیرزن کناری گفت: بهش گفتم جنگل خرس داره، خطرناکه . با شنیدنش انگار مصمم تر شد که بره.

سوک یخ کرد، رو به نامجون کرد و گفت: تیم حفاظت تا فردا نمیاد



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/iE7qH

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/XsDWu
کیم تهیونگتهیونگویفن فیک بی تی اسفن فیکشن بی تی اس
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید