elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون 74 ( صبر استراتژیک)

یئون سوک خودش را به کارگردان رساند و گفت : من واقعا نمی تونم تو این قسمت یه صحنه ی دیگه اضافه کنم ، هیچ جایی برای اینکار نیست

کارگردان گفت: من سه تا صحنه تا قسمت پنجم نیاز دارم ، یه کاریش بکن

- یعنی چی یه کاریش بکن ، اخه وسط چند تا تعقیب و گریز کارآگاهی چه اتفاق عاشقانه ای ممکنه بیوفته

- مگه عاشق هم نبودن در گذشته ، یه فلاش بک بزن به گذشته

- توی یه فلاش بک که نمیشه سه تا صحنه بذاریم، خیلی بشه بذاریم دو تا

- خب یکی رم تو واقعیت بذار

کارگردان قهوه اش را برداشت و بی توجه به سوک رفت . سوک زیر لب پوووووفی کرد و تازه دید که کوک پشت سرش ایستاده

کوک با خنده پرسید : چیکار می کنی

سوک در حالی که برای خودش یک فنجان قهوه میریخت گفت: اسم محترمانه ش صبر استراتژیکه ولی اسم واقعی ش خفته ، قهوه می خوری؟

کوک که هنوز می خندید فنجان قهوه را از دست سوک گرفت. سوک قهوه ی دیگری برای خودش ریخت داشت به سراغ نوشتن فیلم نامه اش می رفت که ناگهان برگشت و گفت: تو با من کاری داشتی؟

کوک گفت: من؟ نه نه

بعد از رفتن سوک تهیونگ پیش کوک آمد و گفت: چرا بهش نمی گی؟

کوک گفت: چیو؟

- اینکه دوسش داری

- فکر میکنی باید بگم؟

- این دیگه چه سوال احمقانه ایه؟

- هیونگ

- ها

- سوک برای تو چیه؟

- احمق به خاطر این تا حالا دست دست می کردی؟

- راستش نه، اولش با خودم فکر می کردم که هر جوری هست باید مال من باشه، قبل از همه باید منو دوست داشته باشه ، برام مثل یه مسابقه بود؛ ولی الان دیگه چنین احساسی ندارم.

- چرا؟

- فکر کنم بزرگ شدم، دیگه اونقدرا نمی تونم خودخواه باشم

- یئون سوک برای من گاهی مثل مادربزرگمه، گاهی مثل مادرمه، گاهی مثل خواهر، گاهی مثل دختر کوچولوم؛ هر کدوم اینا که باشه ، چه اون مراقب من باشه چه من مراقب اون احساسم بهش چیزی که فکر می کنی نیست ، پس برو بهش اعتراف کن



قسمت بعدی:

فردا

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/JbSQB
تهیونگکیم تهیونگ
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید