ویرگول
ورودثبت نام
elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون 85 (ایته وون کلاس)

- تا اینجا چیشده؟

جین که برای فیلم دیدن به تهیونگ و سوک اضافه شده بود این سوال را پرسید. سوک بدون اینکه چشم از فیلم بردارد گفت: اه چجوری این شکلی فیلم میبینی؟ خیلی رو اعصابه

- من هیچ وقت تو زندگی م یه فیلم رو کامل ندیدم

- از من نپرس

- تهیونگ تو بگو چیشده تا حالا

تهیونگ جین را نادیده گرفت و به سوک گفت: سئون وو واقعا خوشتیپه

جین شروع به غر زدن کرد: یعنی نمی خواید حتی جواب بزرگترتون رو بدید؟ این پیرمردی که اینجاست بعد یه عمر آشپزی و زحمت کشیدن ازتون یه چیز خواسته، واقعا که ، چطور دلتون میاد منو اینجوری نادیده بگیرید؟

اهنگ معروف کلاس ایته وون شروع شد و سوک و تهیونگ با ریتم شروع به دست زدن کردند و همراه آهنگ "هی" می کشیدند.

آهنگ تیتراژ ایته وون کلاس:
https://www.aparat.com/v/OFvn8/

شوگا سراغ تهیونگ آمد و گفت: هنوز که اینجایی، نوبت توعه

تهیونگ گفت: الان میام ، الان میام

شوگا کنار جین نشست و گفت: چند ساعته نشستن دارن فیلم میبینن؟

جین جواب داد: نمی دونم

شوگا دوباره گفت: تهیونگاااا

تهیونگ در حالی که چشمش به لب تاپ بود از جا بلند شد و به سوک گفت: استپ بزن ،بدون من نبینیا؟!

- با تو بخوام ببینم که ماهی یه قسمت بیشتر نمیتونیم ببینیم

- آی کن فلای د اسکای... هی

تهیونگ شلنگ تخته زنان دور میشد.

شوگا لبخند زد و گفت: خیلی وقت بود اینجوری ندیده بودمش

سوک از جلوی لب تاپ بلند شد ، روی مبل نشست و به کتابی که روی میز بود اشاره کرد و رو به شوگا گفت: میشه یه نگاهی بهش بندازم؟

شوگا گفت: این کتاب مال توعه ، نامجون برات خریده

- برای من؟ واقعا؟

نامجون که از عکاسی برمیگشت گفت: اره ، برای تشکر از همه ی کتابایی که بهم امانت دادی

سوک خندید و گفت: اونا که چیزی نبودن ...

چند دقیقه ی بعد کوک هم از راه رسید ، سوک گفت: میشه چند لحظه صحبت کنیم؟

- درمورد چی؟

- فعلا بیا بیرون

نامجون گفت: سوک من کتابتو می ذارم تو کیفت که یادت نره

سوک گفت: عاه... باشه

کوک گفت: درمورد چی باید حرف بزنیم؟

سوک جواب داد: من می خوام که بهم بزنیم

برق از سر کوک پرید: من کار اشتباهی کردم؟

سوک گفت: نه راستش... درباره ی تو نیست درباره ی خودمه... من نمیخوام بهت اسیب بزنم

کوک مات و مبهوت مانده بود: تو "الان" داری بهم اسیب میزنی

سوک درحالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: بذار این کارو راحت انجام بدم باشه؟من دوستت ندارم پس نمی تونیم باهم باشیم، سعیم رو کردم چون می خواستم تو رو پیش خودم نگه دارم ولی نشد... باشه؟

کوک گفت: باشه به هم می زنیم...

و به سالن برگشت؛ سوک با بیشترین سرعتی که می توانست کیفش را برداشت و از همه خداحافظی کرد و رفت. توی مسیر چند بار مجبور شد وسط پله های بایستد و اشک هایی که جلوی دیدش را می گرفت پاک کند تا زمین نخورد.

روز بعد نیم ساعت به پروازشان مانده بود که به سراغ کیفش رفت و کتابی که نامجون برایش خریده بود را بیرون کشید. با خودش گفت: بازم برای بدرقه شون نمی تونم برم فرودگاه ، چه افتضاحی

و بی حوصله کتاب را ورق زد. ناگهان لابه لای برگه ها چشمش به چیزی خورد. وحشتزده گفت: این که پاسپورت نامجونه

نفهمید چطور خودش را به فرودگاه رساند . تعداد ادم ها زیاد بود و به خاطر ماسک هایشان نمی توانست تشخیص بدهند کجایند. فک کرد اسم تهیونگ را داد بزند ولی می ترسید سیل جمعیت به سمت شان روانه شوند و نتواند پاسپورت را برساند. با این حال سراغ پیجر فرودگاه رفت

- ببخشید ، کی رو پیج کنم؟

- یه لحظه میکروفن تون رو قرض میدید؟

- ...

- آی کن فلای د اسکای

توجه تمام جمعیت برای لحظه ای به سمت صدا جلب شد. بعد از سکوتی سهمگین صدایی از وسط جمعیت داد زد: هی

سوک پیجر را تحویل داد و به سمت تهیونگ دوید. همانطور که نفس نفس می زد پرسید: نامجون کجاست؟

_ هنوز نیومده ، با کوک دیرتر میان

- باید این رو بندازم گردنش ، اینو بده نامجون

- باشه ، با کوک کاری نداری؟ قراره برای یه مدت طولانی همو نبینیدا، الان دیگه با هم قرار می ذارید...

- الان دیرم شده باید برم، نمی تونم منتظرش باشم

_ باز دعوا کردین؟ آهای سوک کجا میری؟



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/zjTjp

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/RDuqa
فن فیک بی تی اسفن فیکشن بی تی اسبی تی اسکیم تهیونگکیم نامجون
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید