زئوسدرنویسندهای که تو باشی·۱ سال پیشپدر آسمانی من...من دین خاصی ندارم اما از خدا ممنونم... کیمنامجون
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 76 (بچه ها نباید تو کار بزرگترا دخالت کنن)تلفنش را برداشت و به نامجون خبر داد که چند دقیقه ی دیگر می رسد ولی کسی را بیدار نکند ، وقتی رسید به جز نامجون همه خواب بودند.
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 58 (کوک می دونه خستگی چجوریه)باید یکم به خودت استراحت بدی - عجب ، نامجون که می گفت نزدیک بود خودتو تو کنسرتا به کشتن بدی. چه دفاعی داری از خودت بکنی؟ - دفاعی ندارم
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 57 ( نامجون ، ناجی)رای همین وقتی دو سال پیش ازت خواستم متن سخنرانی انگلیسی م رو چک کنی هیچ جوابی ندادی؟ دیگه به این چیزا اهمیتی نمیدی نه؟ دوست ، خانواده؟
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 54 (نمیاد؟)هر دو شون تو این مدت درگیر افسردگی بودن ... البته هرسه ...جیهوپ هم بود سوک که انتظار شنیدن چنین چیزی را نداشت بی اختیار گفت : جیهوپ؟! و بلا…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 41(سوک رو بندازید بیرون)جای همه ی زخم ها میمونه: یا روی بدن ، یا روی قلب
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون(33)کسی هست که رو آیو کراش نباشه؟تهیونگ تا دو هفته ی بعد نتوانست به سوک سر بزند. وقتی دو هفته ی بعد سر پروژه رسید سر سوک حسابی شلوغ بود.- خیلی معطل شدی؟ ببخشید.- نه سرم با…