تهیونگ تا دو هفته ی بعد نتوانست به سوک سر بزند. وقتی دو هفته ی بعد سر پروژه رسید سر سوک حسابی شلوغ بود.
- خیلی معطل شدی؟ ببخشید.
- نه سرم با بکهیون گرم بود ، نمی دونستم اونا هم اینجا فیلم برداری دارن.
- دوستید؟
- اره خیلی
- اونا به صورت دائمی اینجان ولی ما فقط چند روز میمونیم ، قسمت های تاریخی رو می گیریم و از اینجا میریم
- اگه به کوک بگم که ایو اینجا سر صحنه بود حسابی حسودی ش میشه
- کسی هست رو ایو کراش نباشه؟
- بقیه رو نمیدونم ولی کوک از وقتی به دنیا اومد رو ایو کراش بود
سوک خندید و گفت: نمی خوای به بکهیون بگی براشون قرار از پیش تعیین شده بذاره؟
تهیونگ با خنده گفت : میدونی ایو چند سال از کوک بزرگ تره؟
- یاااا این چیزا که مهم نیست
- همه ی عالم می دونن کوک ایو رو می خواد ، چیزی نیست که ایو ندونه ، اوه ... اون همون دختر طراح صحنه نیست؟
- هانا رو میگی؟ چرا خودشه ... به عنوان دستیار معرفی شون کردم به تیم طراح صحنه تا ازشون تشکر کرده باشم.
تهیونگ همان طور که گوشی موبایلش را چک می کرد گفت: دختر خیلی مهربونی بود.
- برم صداش کنم؟؟؟
تهیونگ با لبخند متعجبانه به طرف سوک که خودش از خنده پس افتاده بود برگشت و کلمه ای برای گفتن پیدا نکرد.
یکی از استف ها به سراغ سوک امد و گفت: کارگردان گفت باید چند تا از دیالوگا اصلاح بشن، زود بیا
سوک جواب داد: باشه پنج دیقه ی دیگه میام
تهیونگ پرسید: باهات خوب رفتار می کنن؟
- راستش هنوز جا نیوفتادم ، کارگردان جانگ خیلی با کارگردان کیم فرق داره. خیلی سخت گیر تره .همه چیز خیلی کلاس بالاست و من خیلی جوونم . باید کلی تلاش کنم تا حرفمو قبول کنن و بهم احترام بذارن
- نگران نباش زود جا میوفتی، راستی من اومدم اینجا که برای کنسرتمون دعوتت کنم
- کی هست؟
- دو هفته ی دیگه ، تا اون موقع خیلی سرم شلوغ میشد و نمی تونستم بیام پیشت ، پس الان اومدم
- خیلی ازت ممنونم
- اولین اجرای کانورس بلنده ، حتما میای دیگه؟
- جدی؟ تمام سعیم رو می کنم که بیام، خیلی درباره ش کنجکاوم
سوک بعد از خداحافظی با تهیونگ خیلی سریع پیش کارگردان جانگ رفت. از اینکه دو تا پدربزرگ را برای نقش های اصلی مرد انتخاب کرده بودند زیاد راضی نبود اما با این شرایط می ساخت . نه به خاطر اینکه حوصله ی دعوا و مرافعه نداشت ، اتفاقا سر تمامی مسائلی که برایش مهم بود بی هیچ ملاحظه ای با کارگردان و سایر عوامل بحث می کرد ، ان قدر که دیگر از نظر خودش هم به نظر زیادی می امد. اما در این مورد به خصوص تصمیم گرفت از تجربه ای که با تهیونگ داشته درس بگیرد و انتخاب بازیگر را به عهده ی کارگردان گذاشت . پارک یوری خیلی روی اعصابش بود ولی هانا برایش دوست خوبی به حساب می آمد که در ان وانفسا نعمت بزرگی محسوب می شد. دیالوگ ها را همان طور که کارگردان می خواست اصلاح کرد و تحویل داد. کارگردان جلو امد و گفت: قسمت های اول یکم بی روح نیست؟ هیچ اتفاقی توشون نمی افته ، یه معرفی و مقدمه ی بلنده، ما نیاز به یه چیز تکان دهنده داریم
سوک گفت: مرگ چند هزار سرباز ، کیم شین ، دستیار مورد اعتمادش و ملکه به اندازه ی کافی تکان دهنده نیست؟
کارگردان گفت: شاید یه صحنه ی رمانتیک ، فکر میکنم همچین چیزی نیاز داریم ، یه چیزی که توجه جلب کنه تو قسمت اول
سوک تصمیم گرفت غر بزند: چه صحنه ی رمانتیکی؟ بین یه مرد چهل ساله و یه دختر دبیرستانی؟
کارگردان نگاهی به سر تا پای سوک کرد و گفت: شاید خیلی هم بد نشه
سوک حرفی نزد و خواست برود که کارگردان گفت: ای یون سوک ، منکه داستان عاشقانه بین یه مرد هزار ساله و یه دختر بچه ی دبیرستانی ننوشتم ، کار خودت بود. پس درستش کن
سوک گفت: آه... باشه ، یه کاری ش میکنم ، بهت یه سکانس سینمایی میدم ، شروع همه چیزم میارم تو قسمت یک ، فقط مطمئن نیستم که از پس این عاشقانه بربیام. واقعا با این انتخاب بازیگرت هیچ چیز عاشقانه ای به ذهن من نمی رسه.
کارگردان گفت: می خوای قرار بذاریم که انگیزه پیدا کنی؟
قسمت بعدی :
قسمت قبلی: