ابهام در زندگی من ویژگیای ذاتی و مبنایی است که تا یادم میآید همراه من بوده است. ابهام همیشه کنار من است و دستانم را با در دستان بزرگ و تنومندش فشار میدهد و نمیگذارد ذرهای از یکدیگر دور شویم. ابهام با آن چهرهٔ زشت و زننده اش لحظهای من را رها نمیکند. اغلب روزها دنبال راهی میگردم که او را از خود دور نمایم اما هر دفعه محکمتر دستان من را میگیرد. چنان دستانم را فشار میدهد که دردش تا عمق جان استخوانم احساس میشود. ابهام این هیولای زشت و بدترکیب افکار مرا همچون دستان نحیفم در سیطرهٔ خود گرفته و تمام تصمیماتم، افکارم، احساساتم را به زهر هلاهل خود زهرآگین کرده است.
همه چیز میخواهم و همه چیز نمیخواهم. دلم فعالیتهای بسیار میخواهد اما در همان زمان دوست دارم بنشینم و هیچ کاری نکنم. میل دارم هزاران هزار کتاب را بخوانم اما در آن زمان نمیدانم که باید چه بخوانم و چه باید کنم؟ دودلی، احساس ابهام، مردد بودن، سرگشته بودن. آه که چه وضعیت زشت و زنندهای است. عمر انسان در این ابهام تباه میشود. علاج چیست؟ علاج برطرف کردن ابهام است. اما چطور؟
نمیدانم
همه چیز میخواهم و همه چیز نمیخواهم. دلمابهام در زندگی من ویژگیای ذاتی و مبنایی است که تا یادم میآید همراه من بوده است. ابهام همیشه کنار من است و دستانم را با در دستان بزرگ و تنومندش فشار میدهد و نمیگذارد ذرهای از یکدیگر دور شویم. ابهام با آن چهرهٔ زشت و زننده اش لحظهای من را رها نمیکند. اغلب روزها دنبال راهی میگردم که او را از خود دور نمایم اما هر دفعه محکمتر دستان من را میگیرد. چنان دستانم را فشار میدهد که دردش تا عمق جان استخوانم احساس میشود. ابهام این هیولای زشت و بدترکیب افکار مرا همچون دستان نحیفم در سیطرهٔ خود گرفته و تمام تصمیماتم، افکارم، احساساتم را به زهر هلاهل خود زهرآگین کرده است. همه چیز میخواهم و همه چیز نمیخواهم. دلم است که تا یادم میآید همراه من بوده است. ابهام همیشه کنار من است و دستانم را با در دستان بزرگ و تنومندش فشار میدهد و نمیگذارد ذرهای از یکدیگر دور شویم. ابهام با آن چهرهٔ زشت و زننده اش لحظهای من را رها نمیکند. اغلب روزها دنبال راهی میگردم که او را از خود دور نمایم اما هر دفعه محکمتر دستان من را میگیرد. چنان دستانم را فشار میدهد که دردش تا عمق جان استخوانم احساس میشود. ابهام این هیولای زشت و بدترکیب افکار مرا همچون دستان نحیفم در سیطرهٔ خود گرفته و تمام تصمیماتم، افکارم، احساساتم را به زهر هلاهل خود زهرآگین کرده است. همه چیز میخواهم و همه چیز نمیخواهم. دلم