دو سالی هست که به عنوان معلم مطالعات متوسطه اول مشغول به کار شدم...برعکس خیلی از معلم ها عاشق شغلم هستم...برای این که انگیزه ی دانش آموزهارو برای درس خوندن بیشتر کنم تقریبا نمره و امتحان رو حذف کردم و اون هارو براساس مثبت هایی که سر کلاس میگیرن ارزیابی میکنم...هر سوالی که جواب میدن بهشون سه یا پنج مثبت اضافه میکنم و حتی سکوت موقع حضور غیاب هم مثبت داره...هیچ منفی هم بابت بلد نبودن درس بهشون نمیدم تا سر کلاس من اضطراب نداشته باشن....یکی از دانش آموزها با ۱۰۶ مثبت نفر اول مدرسه بود و قرار بود که دو سه هفته دیگه تشویقش کنم و جایزش رو سر صف بهش بدم...ولی....
ولی همین سه شنبه هفته پیش از مدرسه اخراج شد!....زنگ اول اون روز با دوستش خارج از مدرسه ویسکی خورده بود و وقتی وارد کلاس شد حالت عادی نداشت و معلم ادبیات قضیه رو فهمید و بعدش اتفاقاتی که خودتون میدونین براش افتاد...چه آدمایی بودن که به خاطر سبک زندگی و انتخاب های غلطشون استعداد های خودشونو نابود کردن و به هیچ جا نرسیدن...سبک زندگی غلط باعث میشه که از نفراول بودن داخل مدرسه برسی به یه دانش آموز اخراجی که از همه جا طرد میشه...آره...بعضی کارها باعث میشه که از عرش به فرش برسی...
میخوای برات مثال های بیشتری بزنم؟
یه فوتبالیست میشه مثل سیدجلال حسینی که تا ۴۰ سالگی در سطح اول فوتبال بازی میکنه و یه فوتبالیست میشه پیام صادقیان که در اوج جوونی و با اشتباهاتی که داشته در سن ۲۵سالگی از فوتبال حرفه ای خداحافظی میکنه!
اونایی که قدیمی تر هستن مجاهد خذیراوی رو حتما یادشون میاد...بازیکن سابق استقلال که از تیم دوم بارسلونا پیشنهاد داشت!ولی به خاطر یه مهمونی شبانه و....
به نظرم آینده ی آدم هارو انتخاب هاشون تعیین میکنه نه استعدادهاشون...
چه آدمایی که به خاطر اشتباهاتشون آینده ی درخشان خودشونو تباه کردن...
چه خواننده های بهتر از محسن یگانه که به خاطر رفیق بازی دنبال موزیک نرفتن...
چه سخنران های انگیزشی بهتر از آنتونی رابینز که به خاطر تنبلی ادامه ندادن...
چه فوتبالیست های بهتر از طارمی که به خاطر دختر بازی نتونستن سطح حرفه ای رو بگذرونن...
چه کشتی گیر های بهتر از حسن یزدانی که....
واقعا دیگه نمیدونم چی بگم...ای کاش از تجربیات بقیه درس بگیریم قبل از این که خودمون تجربه ی دیگران بشیم...
امام علی علیه السلام:
چه بسیارند عبرت ها و چه کمند عبرت گرفتگان...
پ.ن۱:دلیل اخراج اون دانش آموز فقط خوردن ویسکی نبود...بارها بیرون مدرسه دعوا راه انداخته بود و مدیر هم دنبال بهونه ای بود که از مدرسه اخراجش کنه.
پ.ن۲:با این که یکی از بهترین شاگرد هام بود ولی از اخراجش اصلا تعجب نکردم...همون روز اول از نگاه کردناش فهمیدم که شیطنت خاصی توی چشماش هست...شیطنتی که باید مدیریت بشه به سمت راه درست وگرنه....
اولین جلسه ی پارسال و امسال خودم اونو نماینده ی کلاس کردم چون یکی از شگرد های معلمی اینه که دشمنت رو نزدیک نگه دار و دوستت رو دور!
پ.ن۳:میخواستم بهش پیام بدم و بگم ارزشش رو داشت که به خاطر یه لذت زودگذر حیثیت خودتو پیش معلما و خونوادت بردی؟
ولی پشیمون شدم...حتما به اندازه ی کافی بقیه بهش سرکوفت زدن...
پ.ن۴:از گروه کلاسی که داخل ایتا براشون زده بودم اخراجش کردم...میخواستم به بقیه دانش آموز ها بفهمونم که عاقبت رفتار های ناسالم طرد شدن از سوی همس...حتی مهربون ترین معلم مدرسه...
پ.ن۵:میگن آخرین خاطره ای که از آدما داریم یادمون می مونه...خدارو شکر که سه شنبه من مدرسه نبودم و ندیدم که با چه طرز ناراحت کننده ای داخل دفتر نگهش داشته بودن...نمیخواستم جلوم شرمنده بشه و...
آخرین خاطره ای که ازش دارم بر میگرده به زنگ اول روز یک شنبه...آخر کلاس طبق معمول به دانش آموز ها فرصت اعتراض دادم تا اگه فکر میکنن لیاقتشون گرفتن مثبت های بیشتری بود،بهم بگن...با عصبانیت خاص خودش بهم گفت که من این جلسه ۱۰ تا مثبت گرفتم نه ۹ تا...من اولش مخالفت کردم ولی بیشتر که بررسی کردم دیدم درست میگه...مثبت هاشو اصلاح کردم و کلی هم خوشحال شد....
با خودت چکار کردی پسر...
کاش دیگه هیچ وقت نبینمت و آخرین خاطرم ازت همون باشه....
خبر خوب:خداروشکر به مدرسه برگشت...