۱_من یه غلطی کردم پارسال وقتی یکی از همکارهام بهم میگفت بیا بریم پیاده روی یا داخل موکب کار کنیم قبول نمیکردم.(چون همیشه دوست داشتم تنهایی برم بیرون و جز هفته ای یکی دو بار حال بیرون رفتن نداشتم)
حالا این بشر هر موقع منو می بینه میگه تو باید ماجراجوییت رو بیشتر کنی و سبک زندگیت رو عوض کنی و بعدا افسرده میشی و فلان!!!
یعنی الآن چون من با این نرفتم بیرون در آینده تیمارستان بستری میشم؟
۲_دو سه بار معاون های مدرسه بهم گفتن با دانش آموز ها زیاد صمیمی نشو و جنبشو ندارن و...
فکر کنم اگه بفهمن این تابستون با بعضی هاشون نبرد میم داشتم از کار اخراجم کنن!
اونا برای من میم می ساختن و منم پاسخ کوبنده بهشون میدادم!
(البته با سال نهم هایی که از مدرسه میرن و دیگه نمی بینمشون!)
۳_خداروشکر توی ۲۴ سالگی فهمیدم همه چیز الکیه!آدم پوچگرایی نیستم ولی برای هیچ چیزی نباید حرص خورد.به قول خود خدا این دنیا بازی و سرگرمیه.هر غمی تموم میشه و هر چیزی به وقت خودش پیش میاد.بهتره آدم از لحظاتش به بهترین شکل استفاده کنه.دنبال علاقه و رسالتش بره و فیلم کمدی ببینه و....
۴_اگه بخوای کار فرهنگی کنی تا حد امکان باید از نهادهای رسمی دور باشی وگرنه حسابی توی ذوقت میزنن!موقع دهه فجر معاون پرورشی ازمون ایده خواست.من گفتم کتاب یک ون شبهه خوبه که به عنوان مسابقه برگزار بشه.پی دی اف کتاب رو هم نشونش دادم.کلا پونزده ثانیه چک کرد و گفت به درد دانش آموزان متوسطه نوبت اول نمیخوره و برای ذهنشون پیچیدس!
انگار هنوز نفهمیده اصلا دهه هشتادیا صد تا رائفی پورو تو جیب میذارن...شایدم میخواستم از جایزه دادن فرار کنه که کاش بهش میگفتم پول با خودم!
بعدا چند باری داخل ایتا خودم مسابقه برگزار کردم بین دانش آموزهایی که احساس کردم نسبت به بقیه پتانسیل بهتری دارن.هر مسابقه چند تا تکلیف داشت.از منچ آنلاین گرفته تا فرستادن ویدئوی روان شناسی که خلاصش رو بنویسن تا پادکست های تاریخی یک ساعته که ازش آزمون آنلاین میگرفتم!
اکثر دانش آموز ها نمره خوبی میگرفتن...حتی از امتحانی که محتوای سخنرانیش یک ساعت طول میکشید!
اون وقت استاد میگفت اینا ذهنشون نمیکشه.
میخوام بگم توی کار فرهنگی اگه خودت پول خرج کنی و همه کاره خودت باشی خیلییی عالیه.
نهای های رسمی فقط ذوق آدم رو سرکوب میکنن.
۵_یه بار اسنپ گرفتم و پژو سفید بود و آخر پلاکش ۲۷۶.سی ثانیه نشده بود که پژوی سفیدی با همین پلاک اون ور خیابون دیدم.داشتم میرفتم سوار شم که دیدم دانش آموزام داخلش هستن و اصلا جا نیست!دو نفر جلو و چهارنفر عقب.راننده بهم گفت برسونیمت استاد!😂
آخه لعنتی تو چطور میخوای منو برسونی وقتی برای آرنجم هم داخل ماشین جا نبود!
یکهو تلفنم زنگ خورد و فهمیدم طرف ماشین اشتباهی رفتم.
پ.ن۱:جدیدا ویرگول باگ خورده.اونایی که فالو کردی خوش آنفالو میکنه!
پ.ن۲:جدیدا کمی از سیاست و اخبار فاصله گرفتم.سرگرم هستم با داستان و رمان و کتاب هام.
پ.ن۳:من مظلوم ترین کاربر ویرگول هستم.شاید بعدا دلیلشو گفتم.
پ.ن۴:اگه وضع مالی خونوادت خوبه یا متوسط رو به بالا هست.بهترین شغل برات معلمیه.شاید بگی چرا؟متاسفانه نمیتونم اینجا دلیلشو بهت بگم.اگه خواستی انتخاب رشته کنی یه پیام بده تا خصوصی دلایلش رو بهت بگم.
پ.ن۵:بنی هاشمی تو هیجده سالگی هم رمان نوشته هم شرکت کار میکنه هم دانشگاه میره و هم خودسازی میکنه.یعنی آدم تو فامیلش یه بنی هاشمی داشته باشه برای افسردگیش کافیه.
پ.ن۷:فیلم کمدی کاروان رو ببینین.در عین سادگی واقعا جالب و آموزنده بود و برخی دیالوگ هاش به شدت خنده دار.
پ.ن۸:عموی یکی از هم کلاسی های دوره دانشگاهم چوب بیسبال خریده!
بهم تبریک نمیگین که چنین دوستان روشنفکری دارم؟
پ.ن۹:دقت کردین پیش نویس ۶ جا مونده بود؟
چرا دقت نکردین؟
یکی از نشونه های عاشق شدن اینه که به پیش نویس های طرف دقت نمیکنی و حواس پرت میشی!
پ.ن۱۰:به زودی از خیلیا انتقام میگیرم.
پ.ن۱۱:جهت سلامتی امام زمان صلوات