ویرگول
ورودثبت نام
سفیرپاکی
سفیرپاکیشکر که خدا هست?
سفیرپاکی
سفیرپاکی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

پسرای ویرگول چطوری می میرن؟

علی دادخواه:ایشون سر ساختمون با یکی از کارگرها دعواش میشه.اون کارگر علی رو متهم می‌کنه که با پیمانکار دستش تو یه کاسه هستش وداره پول هارو بالا می‌کشه.هرچی علی قسم میخوره اون کارگر باور نمیکنه.علی از شدت عصبانیت گوشی موبایلش رو در میاره و می‌ره به لبه ساختمون تا کمی داخل ویرگول بنویسه و عصبانیت خودشو خالی کنه.پنج دقیقه نمی‌گذره که اون کارگر عصبانی علی رو هل میده از لبه ی ساختمان به سمت پایین و باعث میشه که به سرعت سقوط کنه.

وقتی کارگر ها سقوط علی رو می بینن سریع آمبولانس خبر میکنن.متاسفانه علی دادخواه قبل از این که آمبولانس به بیمارستان برسه بر اثر ضربه مغزی فوت می‌کنه.


بشیر صابر:ایشون با نامزدش در حال قدم زدن توی پارک بوده که یکهو خبر به گوشش میرسه که در یکی از شهرها زلزله اومده و نیاز به خون هستش.بشیر با نامزدش مشورت می‌کنه ونامزدش هم میگه برو خون بده مشکلی نیست و من هم باهات میام.وقتی خانوم پرستار از بشیر خون میگیره نامزدش قربون صدقش می‌ره و میگه چقدر عاشق این پسر خوش قلب هستم!

بشیر هم با شنیدن این جمله جوگیر میشه و از خانوم پرستار میخواد که هفت لیتر از خونش رو برای زلزله زده ها خالی کنه.

متاسفانه در آخر به علت کمبود خون خودشم فوت می‌کنه.

سیدمهداربنی هاشمی:

ایشون توی یک درگیری ناموسی به قتل میرسه.قضیه ازین قراره که داخل اسنپ با خانوم راننده درباره نویسندگی صحبت می‌کنه.خانوم راننده هم که دستی بر نوشتن داره از حرفهای سید خوشش میاد و باب گفتگو رو ادامه میده.سید هم در کمال معصومیت میگه من یه کتاب شعر نوشتم و اسمش منحنی سرخ دنیا هستش.بعد دستشو داخل کیفش می‌کنه وکتاب رو با امضا به خانوم راننده تقدیم می‌کنه.

خانوم راننده هم کلی ذوق می‌کنه و کتاب رو قبول می‌کنه.

بعد که میرسه خونه کتاب رو نشون شوهرش میده وماجرا رو براش تعریف می‌کنه.شوهرش که ازون غیرتی ها بوده خونش حسابی به جوش میاد و تصمیم می گیره بدون این که زنش بفهمه سید رو ادب کنه.

برای همین شمارشو گیر میاره و بهش میگه من کتابتون رو خوندم وشنیدم یه کتاب دیگه دارین به اسم یک عاشقانه سریع و آتشین.ازتون خواهش میکنم که اون کتاب رو با امضای خودتون در پارک لاله بهم تقدیم کنین.

سید هم از خوش قلبی قبول می‌کنه و قرار ملاقات رو می‌ذاره.

اون مرد متعصب با یکی از رفقاش هماهنگ می‌کنه و وقتی داخل پارک سید رو ملاقات میکنن با قمه چهارده ضربه بهش میزنن و متواری میشن.

جوجه تیغی:ایشون یه بار در اینستاگرام در حال گشت و گذار بوده که می فهمه یه دختری درونجا تن فروشی می‌کنه و به گوهر وجودی خودش آسیب می‌زنه.

بعد می‌ره دایرکتش و ازش میخواد که این کارو کنار بذاره.هرچقدرنصیحت می‌کنه اون دختر قبول نمیکنه و میگه که آنقدر وضع مالیم بده که نمیتونم این کارو ترک کنم.جوجه تیغی به غیرتش بر میخوره و با کلی قرض و بدبختی سی میلیون رو جور می‌کنه و به حساب اون دختر واریز می‌کنه.دختر حسابی جا میخوره و ازش میخواد که برای یک بار هم که شده اونو درپارکی ببینه.جوجه تیغی با رعایت اصول اسلامی درخواستش رو قبول می‌کنه و می‌ره به ملاقاتش.دختره دستش رو به طرف علی دراز می‌کنه و علی اخم می‌کنه.دختره که حسابی از جذبه علی خوشش اومده اونو بغل می‌کنه!

این دفه علی فریاد بلندی می‌کشه و میگه چکار می‌کنی خانوم؟مگه نمیدونی من نامحرمم؟

دختر هم بغض می‌کنه و به گریه میفته.جوجه تیغی تصمیم می گیره برای این که از دل اون دختر در بیاره براش یه آب پرتغال بخره.با هم آب میوه میخورن و بعدش کمی گپ میزنن و علی ازش قول می گیره که دیگه هیچ وقت طرف این کارها نره.دختره هم قبول می‌کنه.

میگذره تا شب.علی موقع خواب می‌فهمه که بدنش مدام عرق می‌کنه و سرفه داره.اولش فکر کرده که سرما خورده اما هرچی به صبح نزدیک تر میشه بیشتر عرق می‌ریزه.طوری که بدنش حسابی گرم میشه.

نصف شب لباس می پوشه و می‌ره دکتر.دکتر به شدت عرقی بودنش شک می‌کنه و ازش آزمایش می گیره.

بعدش در نتیجه آزمایش میاد که علی ویروس hiv گرفته!

دکتره ازش می پرسه با کی رابطه جنسی پر خطر داشتی؟

جوجه تیغی میگه که با هیچکی به خدا.

بعد یادش میفته که اون دختر اونو بغل کرده و این ویروس هم احتمالا از طریق تماس پوستی منتقل میشه.

علی همونجا به خاطر ترس از بی آبروییش سکته قلبی می‌کنه و جان به جان آفرین فدا می‌کنه.

طنزداستانخندهسرگرمیشبکه اجتماعی
۲۵
۸۳
سفیرپاکی
سفیرپاکی
شکر که خدا هست?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید