دیروز آمار پست های ویرگولم رو چک کردم.دیدم در عرض ۴۰ روز سی و پنج تا پست گذاشتم.یعنی تقریبا هر روز یک پست.اونم پست هایی که کپی شده نبودن و همشون رو خودم نوشتم.موضوعات مختلفی هم داشتن.از طنز و مذهبی بگیر تا دل نوشته و نکات روان شناسی و...
با خودم فکر کردم من که یه زمان به زور داخل ویرگول هفته ای یک پست مینوشتم حالا چطور شده که این همه فعال شدم.واقعا جواب دادن به این سوال برام جالب بود.
به نتایج زیر رسیدم:
۱_دقیقا از وقتی که ارتباط حرام رو ترک کردم و گناه هام رو کنار گذاشتم پست هام داخل ویرگول از لحاظ کمیت چند برابر شد!یاد قانون خلأ افتادم.این قانون میگه اگه خودتو از چیزهای منفی پاک کنی،خود به خود به سمت چیزهای مثبت و شکوفایی استعدادت کشونده میشی.
۲_هیچ وقت در طول زندگیم،به اندازه ی این یک ماه اخیر،درگیر کتاب و پادکست نشده بودم.برای برون ریزی این حجم از محتوایی که داخل ذهنم سرازیرکردم،نیاز به نوشتن داشتم.
۳_فرمول ویرگول رو پیدا کردم!
فهمیدم داخل ویرگول اگه بخوای نوشته هات دیده بشه باید چکار کنی.
با کمی دقت فهمیدم که فعالیت روزانه داخل این پلتفرم خیلی خیلی مهمه.اگه ازون ها باشم که هفته ای دو پست میذاره و بعدش میرم تا ماه بعدی نمیتونم داخل اینجا اسم و رسمی داشته باشم!
خلاصه با خودم تصمیم گرفتم فعالیت روزانه داشته باشم.حدسم هم درست بود!توی این یک ماه نزدیک هفت هشت تا از پست هام رفت جزو منتخبین.
۴_حذف تلگرام!
مدتیه تلگرام رو حذف کردم و خیلی کم میرم داخلش.
شاید بهم بخندین ولی ویرگول برام جایگزین تلگرام شده!
به جای این که داخل تلگرام فقط خبر چک کنم و سردرد بگیرم،میام داخل ویرگول رسول والی رو سوژه میکنم و کلی میخندم.به نظرم این سبک زندگی بهتره.
۵_کامنت ها و لایک های بقیه خیلی بهم انگیزه داد تا داخل ویرگول فعالیت کنم.احساس کردم نوشته هام برای بقیه مهم هستن.شما نمیدونین احساس مهم بودن با جنس پسر چکارا که نمیکنه!پسرها زیاد از شنیدن دوست دارم و جملات عاشقونه استقبال نمیکنن!
مثلا اگه به یه پسربگی دوست دارم و عاشقتم و نفسمی تو دلش میگه خب به کتف چپم و تأثیرخاصی روش نداره!پسرا بیشتر عاشق شنیدن تحسین و تمجید هستن.خلاصه این حس داخل ویرگول برای من ارضاشد.(کیف کردین چه نکته ی زناشویی یاد شما دادم؟)
۶_فهمیدم که رسالت اصلی من نوشتنه و این کار منو خیلی آروم میکنه.از حدود پنج شیش سال پیش حدود ۲۵ تا دفتر صد برگ برای خودم نوشتم!البته همشون دلنوشته و نوشتن احساساتم بوده.کلا انگار نوشتن منو آروم میکرد.اما نمیدونستم که همین نوشتن بزرگترین توانایی من هست و از هرکاری اونو بهتر بلدم.
داخل اقتصاد یه بحثی هست به اسم مزیت نسبی.یعنی هر کشوری باید کالایی رو تولید کنه که با شرایط جغرافیاییش سازگار باشه و بتونه ازش خیلی سود ببره.ما آدم ها هم مزیت نسبی داریم!
اگه میدونی بذر وجودیت برای یک استعداد خاصی مناسب هست چرا دیگه پیگیریش نمیکنی؟
حیفه به خدا...